پیش نمایش
دانلود کتاب آخرین باشگاه کتابخوانی اثر ویل شوالبی pdf
«منظورت چیه مادر؟ مرحله چهار یعنی سرطان به قسمتهای دیگه بدن هم سرایت کرده و به همین دلیل مریض نمیتونه عمل کنه. مگه تو خودت این رو نمیدونستی؟» صدایش آزرده و کمی خسته بود: «خب چرا این رو میدونستم. ولی نمیدونستم بهش میگن مرحله چهار» به یاد کتاب آداب بیماری افتادم. در این موقعیت چه باید میگفتم؟
من و خواهر و برادرم در اینترنت خوانده بودیم که افراد مبتلا به سرطان پانکراس مرحلهٔ چهارم، معمولاً سه تا شش ماه زنده میمانند. خیلی نمیتوانستیم امیدوار باشیم. اما درمورد کسی که «سرطان به سایر اندامهایش سرایت کرده است» چیزی نخوانده بودیم. مرحله چهار برای بیماران سرطانی آخر خط است. مرحله پنجمی وجود ندارد، بلکه مرحله چهار الف و چهار ب وجود دارد، مثل وقتی که دبیرستان میرفتیم…
برای من که بسکتبالم خیلی افتضاح بود به جای اینکه نمرهٔ F بگذارند، نمره E منفی میگذاشتند. نمرهٔ F به این معنی بود که هیچ امیدی به دانش آموز نیست و واقعاً بیاستعداد است یا به قول معلمهای مهربانتر، کم انگیزه است؛ ولی نمره منفی یعنی او کمی از گروه قبلی ضعیفتر است. احساس کردم اگر بیشتر از این حرف نزنم بهتر است. جلسه شیمی درمانی تمام شد و برای اولین بار موقع ترک بیمارستان متوجه شدم جلوی در آسانسور چه بساطی برپاست.
تا قبل از آن دیده بودم که همه جا به خانمهای زیبا حق تقدم میدادند تا سوار آسانسور بشوند، ولی در بیمارستان کسی که اول سوار میشد، کسی بود که مسنتر یا رنجورتر بود. بیماران رنجور قبل از سالمترها، صندلی چرخدار نشینها قبل از عصا به دستها، عصا به دستها قبل از کسانی که پایشان میلرزید ولی عصا نداشتند، وارد میشدند. (ص68 )
آلفونس عزیز تو بفرما برو، من بعد از تو میرم، نه عزیزم تو برو، من بعد از تو میرم. عجیب نبود که باید هربار این قدر معطل میماندیم تا سوار آسانسور بشویم. هر بار موقع خروج از بیمارستان، به طبقهٔ دوم که داروخانه بود میرفتیم و مدتی میماندیم تا داروهایمان را آماده کنند. یکبار لطیفهای برای مادرم گفتم که مدتها پیش شنیده بودم و میگفت مردی در زمان جنگهای صلیبی نسخهای از پزشک میگیرد و به داروخانه میبرد…
ولی مجبور میشود به جنگ برود و در جنگ اسیر میشود. بعد از مدتی او را آزاد میکنند ولی او عاشق میشود، ازدواج میکند و سی سال در ایران میماند و بعد تصمیم میگیرد به خانه خود در انگلیس برگردد. وقتی برمیگردد، نسخهای را که مدتها پیش به داروخانه برده بود، در جیب لباسش پیدا میکند. داروخانه در کمال شگفتی هنوز سر جای خودش بود و همان پزشک داروساز نیز پشت پیشخوان بود.
مرد رسید را تحویل داروخانهچی میدهد و دارویش را طلب میکند. پزشک داروساز نگاهی به آن میکند و میگوید: «ببخشید هنوز آماده نیست. میشه ساعت پنج بیایین؟» این داستان البته کمی طولانیتر از این است و از کفش و کیک هم در آن صحبت میشود ولی من آنها را حذف کردم. مادرم بعد از شنیدن این جوک کوتاه، خندید. جوکهایی که برای مادرم تعریف میکردم هیچ وقت به نظرش خنده دار نبودند. (ص69 )
ولی مؤدبانه تحمل میکرد. وقتی بچه بودم و یاد گرفته بودم جوکهای دوپهلو بگویم که کلماتش معنی بدی داشت، تحمل نمیکرد و عصبانی میشد. پزشک در آغاز جلسه شیمی درمانی نسخه را نوشت تا در پایان پروسه بدون معطلی دارو آماده باشد. اما معمولاً آماده نمیشد و یا آماده میشد و مشکلی وجود داشت. در اغلب موارد مشکل مربوط به هزینههای بیمه بود یا هزینههای داروی مادر از سقف مجاز بیمه بالاتر بود
- حجم فایل : 83 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 369 ص