دانلود کتاب اسیر سرنوشت اثر کالین هوور pdf

فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.

دانلود کتاب اسیر سرنوشت اثر کالین هوور pdf

آب دهن و برق خیلی با هم سازگاری ندارن. اون قدر بد برق منو گرفت که زبونم باد کرد و برادرام وحشت کرده بودن. دو نفری بدو بدو رفتن پدر و مادرم رو خبر کنن و من همون جا دراز کشیده بودم، نمیتونستم تکون بخورم.» من وادی و نیک جوری خندیدم که مشتری های دیگر نگاه شان به سمت ما برگشت. ادی داشت اشکهایش را پاک می کرد که گاوین گفت نوبت توست. ادی گفت: «به نظرم اون لحظه ای که با ماشین تو رو زیر گرفتم.» گاوین گفت: «یه بار دیگه هم بگیر.» «چی؟ همین دیگه! این احمقانه ترین کاری بوده که انجام دادم.»

خندید و گفت: «بعد از این که منو زیر گرفتی چی؟ اینو براشون تعریف کن.» عاشق هم شدیم. تمام.» کاملا مشخص بود که خجالت می کشید. گفتم: «باید برامون تعریف کنی.» باشه. روز دومی بود که گواهینامه گرفته بودم. جوئل بهم اجازه داد که با ماشینش به مدرسه برم برای همین خیلی با احتیاط رانندگی می کردم. حواسم کامل جمع بود. موقعی که جوئل داشت بهم رانندگی یاد میداد، خیلی حواسش به نحوه پارک کردن من بود. از اونهایی که پارک دوبل می کنن متنفره. راستش، میدونستم از یه نفر میخواد که بیاردش پارکینگ تا ببینه چه جوری پارک می کنم برای همین دلم می خواست کارم نقص نداشته باشه.

این شد که همه حواسم به پارک کردن بود. بار اول از پارک کردنم راضی نبودم.» گاوین گفت: «بار دوم و سوم و چهارم هم همین طور.» ادی به او لبخند زد. «بار پنجم عزمم رو جزم کرده بودم که درست پارک کنم. یه کمی بیشتر عقب رفتم تا زاویه ام بهتر باشه و همین موقع بود که اون اتفاق افتاد.  درق. برگشتم ولی هیچ کسی رو ندیدم. ترسیده بودم. خیال می کردم زدم به ماشین بغلی یا یه همچین چیزی. همین طور دنده عقب رفتم و بعد زدم دنده یک، دنبال یه جای بهتری می گشتم که پارک کنم و ماشین رو یه نگاهی بندازم ببینم چیزیش شده یا نه.

یه جایی پارک کردم و از ماشین بیرون اومدم. از ماشین که اومدم بیرون گاوین رو دیدم.» پرسیدم: «همین جور لهش کردی بردیش؟» داشتم سعی می کردم جلوی خنده ام را بگیرم. تقریبا ۲۰۰ متر. وقتی بهش زدم همین جور دنده عقب رفتم و پاچه شلوار گاوین هم به سپر گیر کرده بود. پاش رو شکستم. جوئل خیلی نگران بود که بخوان از دستش شکایت کنن جوری که تا یک هفته هرروز مجبورم می کرد براش غذا ببرم بیمارستان. تو همین بیمارستان رفتن ها بود که عاشق هم شدیم.»