فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب امواج سرخ اثر آنتوان چخوف، ایتالو کالوینو، برنارد مالامد، جامیکا کینکید، وودی آلن، بروس هالند راجرز، جورج ساندرز، هکتور هیو مونرو، ایزاک بشویس سینگر pdf
در یکی از داستانهای کتاب امواج سرخ میخوانیم: او با حالتی ناشی از غلیان ترحم و دلسوزی، نگاهی به کنارش انداخت. جایی که دشمنش آرمیده بود و ناله های درد و خستگی از لبهای به هم دوختهاش به گوش میرسید. اولریک ناگهان پرسید «اگه این قمقمه رو برات پرت کنم میتونی بگیریش؟ شراب دبشی توشه. حال آدمو جا میاره، بزنیم به سلامتی، حتی اگه قرار باشه امشب یکی از ماها بمیره» گئورگ گفت: «من به زور میتونم چیزی ببینم؛ خون زیادی دور چشمام ماسیده، تازه من هیچ وقت با دشمنم شراب نمیخورم»
اولریک لحظاتی در سکوت بود و درازکش به زوزهی خستهی باد گوش فرا میداد. فکری داشت آرام آرام در ذهنش نقش میبست و نگاه کردن به مردی که سخت با درد و خستگی دست و پنجه نرم میکرد، این فکرش را قوت میبخشید. با درد و ضعفی که خود اولریک هم حس میکرد، آن تنفر شدید دیرین انگار داشت آهسته آهسته رنگ میباخت. بدون معطلی گفت: «همسایه، اگه افراد تو زودتر رسیدن هر کاری که عشقت کشید بکن. پیمان منصفانهای بود.
و اما من؛ من تصمیمم رو عوض کردم. اگه افراد من زودتر برسن باید اول تورو نجات بدن و تورو مهمون من بدونن. تموم عمرمون مثل دوتا جونور به جون هم افتادیم. اون هم سر این قطعه جنگل لامسی که درختاش تابِ وزشِ یه نسیم رو هم ندارن. امشب که اینجا افتادهام و با خودم فکر میکنم، به نظرم میرسه خیلی نادون بودهایم. تو زندگی کارهای بهتر از جارو جنجال سر دعواهای مرزی هم هست. اگه کمکم کنی این اختلاف کهنه رو فراموش کنیم اونوقت من هم تورو دوست خودم میدونم.
گئورگ نعیم آنقدر ساکت ماند که اولریک فکر کرد شاید زیر درد زخم هایش غش کرده است. سپس گئورگ آرام و بریده بریده گفت: «فکرشو بکن، اگه باهم وارد میدون بازارچه شیم مردم چه جوری بهمون زل میزنن و پچپچ میکنن. هیچ احدی به یاد نداره نعیم و فون گرادویتز رو دیده باشه که مثه دو تا رفیق باهم حرف زده باشن. راستی اگه همین امشب دعوامون رو تموم کنیم نمیدونی چه صلح و صفایی بین جنگل نشینا برقرار میشه.
اگه بخوایم مردم رو باهم آشتی بدیم هیچ کس نیست که موی دماغمون بشه، سرو کلهی هیچ مزاحمی هم پیدا نمیشه… تو هم میای و شب سیلوستر رو زیر سقف خونهی من میگذرونی. اونوقت من هم یه روز عید میام به قلعهات و دلی از عزا در میارم… دیگه هیچ وقت توی زمینات تیراندازی نمیکنم مگه این که دعوتم کنی؛ من هم دعوتت میکنم با هم بریم پایین سمت مرداب شکار پرندههای وحشی.
- حجم فایل : 18 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 85 ص