فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب برزخ اما بهشت اثر نازی صفوی pdf
نگاه مهشید که به من افتاد، مثل همیشه چشم هایش برقی از شیطنت زد و گفت: « خواهر جان، وقت کردی یه خورده بخواب! » صدایش را پایین آورد و ادامه داد: « من مونده م اگه عمه توی این خونه نبود، تو کی از خواب بلند می شدی؟! » خسته و آهسته سلام کردم و فکر کردم چقدر دوستش دارم. او تنها کسی بود که هنوز مثل گذشته و معمولی با من رفتار می کرد نه با ملاحظه و طوری که انگار با آدمی مریض طرف است! البته به غیر از عمه که هیچ وقت ملاحظه ای در کارش نبود، خصوصا در مورد من!
همراه مهشید وارد آشپزخانه شدم. آشپزخانه به آن بزرگی آن قدر به هم ریخته بود که آدم باید چند دقیقه صبر می کرد تا سر در بیاورد چی به چی است!
ماهرخ خواهرم و لعیا و رویا دخترخاله هایم در حال چیدن میز ناهار بودند و بچه هایشان طبق معمول داشتند از در و دیوار بالا می رفتند. مادر و خاله مشغول غذا کشیدن بودند. عمه، مثل همیشه، در حالی که همه را زیر نظر داشت مشغول غُرغُر کردن بود و توی این شلوغی، بانو خانم داشت سعی می کرد یک جوری به آشپزخانه سر و سامان بدهد. توی خانه ما آشپزخانه در حقیقت اتاق نشیمن هم بود و در طول روز بیش تر وقتِ همه توی این قسمت می گذشت.
برای همین بی چاره بانو خانم ( که دیگر کسی به چشم خدمتکار بهش نگاه نمی کرد و یکی از اعضای خانواده به حساب می آمد ) دائم آشپزخانه را مرتب می کرد و الحمدلله هیچ وقت هم موفق نمی شد! سلامِ آرام من توی هیاهویی که مهشید به راه انداخته بود گم شد. مثل حراجی فروش های کنار خیابان، خریدهایش را یکی یکی از توی کیسه بیرون می آورد و با سر و صدا نشان می داد. همه حواسشان به او بود، غیر از عمه که نگاه تیزش، صاف مرا نشانه گرفته بود:« اِ، علیک سلام! ساعت خواب! خسته نباشی! »
- حجم فایل : 40 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 261 ص