پیش نمایش
دانلود کتاب خرد راهبری اثر رابین شارما pdf
مرد جوان ماجرای فراز و فرود زندگی جولیان مانتل افسانهای را با جزئیات دقیق بازگو کرد، از روزهای درخشان جوانیاش در دانشگاه حقوق هاروارد تا موفقیتهای بیمانندش بهعنوان وکیلی که پیچیدهترین مسائل حقوقی شرکتهای سراسر کشور در دستش بود. صادقانه درباره پیروزیها و افول معروفش سخن گفت. درباره آرزوها، هراسها، ازدواج ناموفق و حمله قلبیاش حرف زد. حتی به جزئیات بازی گلف من هم اشاره کرد و گفت خیلی دلش برای بعدازظهرهایی که زیر آفتاب با هم خوش میگذراندیم، تنگ شده. گفتم: «آره، بعدازظهرهای خوبی بود.» حس میکردم شاید این غریبه جوان که ردای راهبها را به تن داشت، همان دوست ازدسترفتهام، جولیان مانتل باشد.
چه کسی غیر از او مd توانست از این همه جزئیات اطلاع داشته باشد؟ ساکت نشسته بودم و نمیدانستم دیگر چه بگویم. سپس بلند شدم و به سمتش رفتم. با پشیمانی گفتم: «جولیان واقعا خودت هستی، مگر نه؟» «درست است و خوشحالم که بعد از این همه سال، دوباره تو را میبینم. توپ گلفی که در پنجاه سالگیام به من هدیه دادی، خیلی برایم باارزش بود.» از دیدنش خوشحال بودم. مانند دو دوست قدیمی همدیگر را در آغوش گرفتیم و خاطرات زیبای مشترکمان را با هم مرور کردیم. ولی هنوز فکری ته ذهنم را آزار میداد. هنوز نتوانسته بودم دلیلی منطقی برای جوان شدن شگفتانگیز جولیان پیدا کنم. او که تردید مرا حس کرده بود، خندید و گفت: «حتما کنجکاو هستی که رمز زیباییام را کشف کنی، مگر نه؟»
با ناراحتی گفتم: «جولیان، سر به سرم نگذار. اول با آن ردای مسخره، سرزده به اینجا آمدی، به پنجره دفترم سنگ پرت کردی و مرا در این روز پرتنش حسابی ترساندی. بعد با معرفی خودت مرا شوکه کردی و گفتی دانش باارزشی داری که میتواند مرا از سقوط شرکتم نجات دهد و حالا نمیخواهی بگویی چطور بعد از گذشت این همه سال، جوان شدهای. جولیان، مواظب رفتارت باش.» «بعد از سکته قلبیام، تصمیم گرفتم به کلی تغییر کنم. مطمئنا شنیدی که خانه، ویلا و بقیه آن اسباببازیها را فروختم.» «جولیان، حداقل میتوانستی فراری را نفروشی.
ماشین فوق العاده ای بود. خوب به یاد دارم روزهایی را که با نامزدت سوار ماشین میشدید و این اطراف چرخ میزدید» جولیان لحظهای لبخند زد و گفت: «همیشه شلوار صورتی میپوشید.» سپس جدی و متفکر شد «اگر واقعا میخواستم به مرحله جدیدی در زندگی برسم، میبایست ارتباط با زندگی گذشته را قطع میکردم. فراری را خیلی دوست داشتم اما میدانستم باید آن را کنار بگذارم. به علاوه مثل این بود که انسان به ماجراجویی در دریا برود و امیدش به یک طناب ناچیز در لنگرگاه باشد. این جوری نمیشد. به همین دلیل همه چیز را که سمبل زندگی بد گذشتهام بود، فروختم و عازم هند شدم، سرزمینی که همیشه به خاطر حکمت غنی و راستین آن مورد احترامم بود.
- حجم فایل : 65 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 362 ص