
پیش نمایش
دانلود کتاب در جبهه غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک pdf
گاهی فکر میکنیم جنگ یعنی پرچم، افتخار، دفاع از سرزمین.
اما اگه از وسط خاکریزها، از بین جنازهها، از لابهلای لرزش دست سربازها بهش نگاه کنی چی؟
«در جبهه غرب خبری نیست» داستان اون نگاه دومه.
داستانی که وقتی میخونیش، دیگه هیچوقت جنگ رو مثل قبل نمیبینی.
نه با تعصب، نه با غرور، نه حتی با نفرت.
با یه جور سکوت.
با حس خالی بودن.
معرفی کتاب – صدایی که از دل خاک بلند میشه
نویسنده کیه؟
اریش ماریا رمارک، نویسندهای آلمانی که خودش تو جنگ جهانی اول جنگیده بود.
اما بهجای ساختن قهرمان، تصمیم گرفت صدای اونایی باشه که فراموش شدن.
رمانش، یه جور فریاده – بیصدا، ولی تیز و برنده.
اولین بار تو سال ۱۹۲۸ منتشر شد و خیلی زود، تبدیل شد به یکی از تأثیرگذارترین رمانهای ضدجنگ.
دربارهی کتاب
رمان از زبان «پاول بویمر» روایت میشه، یه نوجوان آلمانی که همراه با دوستاش داوطلبانه به جنگ میرن.
نه چون میفهمن جنگ چیه،
بلکه چون معلمهاشون گفتن وظیفهست.
اما چیزی که توی سنگر منتظرشونه، با هیچچی که تا حالا شنیدن، شبیه نیست.
داستان – جنگ از چشم یه پسر
مدرسهای که به جهنم ختم شد
پاول، یه پسر ساده از یه شهر کوچیکه.
با دوستاش – کروب، مولر، کاتچینسکی و… – داوطلب میشن که برن جبهه.
ولی خیلی زود، اون چیزی که بهش «خدمت مقدس» میگفتن، تبدیل میشه به یه مسابقه برای زنده موندن.
صدای گلوله، بوی باروت، و ساکت شدن قلبا
هیچکدومشون آماده نبودن.
نه برای صدای جیغ زخمیها، نه برای دیدن رفیقایی که تکهتکه میشن،
نه برای روزایی که فقط دنبال یه تیکه نون خشک میگردی.
شخصیتها – هر کدوم یه روایت از ترس
کاتچینسکی – مرد باتجربهای که همیشه راهی پیدا میکرد
کات، باهوشترین و مقاومترین فرد گروهه.
اون کسی بود که حتی وسط انفجار، میفهمید کجا قایم شی.
ولی…
هیچکسی جاودانه نیست.
مولر، کروب، و اونایی که زندهموندن سختتر از مردن بود
بعضیاشون زنده موندن.
ولی نه با بدن سالم.
نه با ذهن سالم.
و اونجاست که میفهمی گاهی مردن، کمهزینهتره.
وقتی جنگ قهرمان نمیسازه، فقط قربانی میگیره
هیچ پیروزیای وجود نداره
هیچکدوم از شخصیتها حس پیروزی ندارن.
نه وقتی دشمن میمیره، نه وقتی خودشون زنده میمونن.
همهچی یه نوع دویدن بیسر و تهه؛
دویدن بین زندگی و چیزی که دیگه نمیشه اسمشو گذاشت «بودن».
وطن؟ غرور؟ یا فقط یه تکه خاک که توش میمیری؟
رمارک نمیگه وطن مهم نیست.
ولی میپرسه: اگه واسه وطن بمیری،
و بعد وطنت حتی اسمتو هم یادش نیاد،
چی میمونه؟
تجربهٔ شخصی – وقتی کتاب تبدیل به آینه میشه
یادمه وقتی اولین بار خوندمش،
از اون فصلهایی بودم که مدام اخبار جنگو دنبال میکردم.
از اینور دنیا، به اونور دنیا.
ولی هیچوقت نفهمیده بودم جنگ یعنی چی.
تا این کتابو خوندم.
یه جای کتاب، وقتی پاول بدن بیجون دوستشو بغل میکنه و سعی میکنه باور نکنه مرده…
همونجا فهمیدم، جنگ از بینبردن آدما نیست،
از بین بردن حس زندهبودنه.
این کتاب برای کیه؟
-
اگه اخبار جنگ اذیتت میکنه، ولی نمیفهمی چرا
-
اگه دنبال رمانیای که شعار نمیده
-
اگه میخوای بدونی یه سرباز چی حس میکنه
-
اگه دلت میخواد یاد بگیری انسانیت، حتی وسط گلوله، میتونه زنده بمونه
چرا «در جبهه غرب خبری نیست» مهمه؟
چون هنوز جنگ ادامه داره
شاید مکانها فرق کرده باشن.
شاید اسلحهها مدرنتر شدن.
ولی اون ترس، اون گریهی تو دل شب، اون دلهره از صداهای بلند…
همونه.
چون فراموش کردن این داستانها، خودکشی جمعیه
ما باید بدونیم.
بدونیم چی میشه وقتی تصمیمگیرندهها دور میز میرن، ولی جوندهندهها پشت سنگرن.
این کتاب، یه یادآوریه.
یادآوری اینکه انسان، از همهچی مهمتره.
پایانی بیسروصدا، ولی ماندگار
پاول تو یکی از روزهایی که «در جبهه غرب خبری نبود»، مرد.
هیچ انفجاری، هیچ هیاهویی.
فقط یه مرگ ساده، تو دل یه جنگ بیمعنا.
و شاید این، غمانگیزترین بخشش باشه.
اینکه تو وسط اونهمه فاجعه، حتی مردنتم ممکنه تیتر نشه.
ولی این کتاب، تیتره.
تیتر اون آدمایی که بیصدا افتادن و صداشون فقط تو دل رمانها میمونه.
- حجم فایل : 29 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 189 ص