فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب شیر فروش اثر آنا برنز pdf
او این جملات را وقتی میگفت که در حال گذشتن از آبانبار بالایی پارک بودیم. یک آبانبار کوچکتر هم کنار زمینبازی بچهها و در قسمت انتهایی پارک بود. این مرد موقع حرف زدن با من فقط روبهرو را نگاه میکرد و حتی یکبار هم سرش را به سمت من نچرخاند. در این دیدار دوم، نه سوالی از من پرسید و نه منتظر جوابی بود. البته من هم نمیتوانستم به او جوابی بدهم، مغز من هنوز عقب بود و درگیر یک سوال: «این از کجا پیدایش شد؟» و در ضمن، چرا جوری رفتار میکرد که انگار مرا میشناسد؟ که انگار همدیگر را میشناسیم. درحالیکه اصلاً همدیگر را نمیشناختیم؟
چرا فرض میکرد برایم مهم نیست که او کنارم است. درحالیکه برایم مهم بود او کنارم است؟ چرا نمیتوانستم دویدنم را تمام کنم و به این مرد بگویم که دست از سرم بردارد؟ بهجز فکر «این از کجا پیدایش شد؟» آن موقع به هیچکدام از این سؤالها فکر نمیکردم تا بعد و منظورم از بعد، یک ساعت بعد نیست. منظورم بیست سال بعد است. آن موقع در سن هجدهسالگی در جامعهای بزرگشده بودم که تندخویی برای مردمش عادت شده بود و قوانین پایه این بود که اگر کسی تو را تک نمیزد یا به تو فحش نمیداد یا به شیوهای تهدیدکننده نگاهت نمیکرد؛ پس یعنی هیچ اتفاقی نیفتاده بود و چطور ممکن بود چیزی تو را تهدید کند که حتی وجود هم نداشت؟
آن موقع نمیدانستم که چیزی بهعنوان تجاوز به حریم شخصی وجود دارد. میتوانستم آن را احساس کنم. یکجور درک مستقیم بود. یکجور معذب شدن از شرایط به وجود آمده و حضور کنار برخی افراد خاص ولی آن موقع نمیدانستم معذب شدن هم مهم است؛ نمیدانستم این حق من است که از این گفتوگو خوشم نیاید. حق من است که نخواهم هرکسی که دلش میخواهد کنار من راه بیاید. بهترین کاری که در آن دوران از دستم برمیآمد این بود که منتظر شوم آن فرد هر حرفی را که فکر میکرد گفتنش دوستانه و یا واجب است بگوید و بعد هم تنهایم بگذارد یا اینکه خودم آن محل را ترک کنم؛ مودبانه و سریع – تنها کاری که از دستم برمیآمد.
- حجم فایل : 95 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 583 ص