فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب طوفان در مرداب اثر لئوناردو شاشا pdf
هر روز که میگذشت بیماری دنجوزپه ولا وخیمتر میشد. در روز سوم کمکم خون بالا میآورد؛ در روز هشتم خواستار آن شد که مراسم واپسین تبرک دربارهاش اجرا شود و همه برآن بودند که به راستی هم باید آن را درباره بیمار رو به مرگی چون او اجرا کرد. شبها گروهی از دوستان سرشناس و پیروان وفادارش کنار بالینش جمع میشدند. روزها برادرزاده اش او را ترو خشک میکرد که البته این ظاهر قضیه بود.
چون جناب کشیش با لباس خواب در خانه میپلکید و آماده بود که تا غریبهای از راه رسید، خودش را به بستر بیماری بیندازد. اما در واقع از هر زمانی سرحالتر و نیرومندتر و شادابتر بود و اشتهایش هم از هر زمان دیگری بیشتر شده بود. البته گهگاه دچار ترس و دلشوره میشد اما هیچ شکی نداشت که مارکی سیمونتی به زودی دمار از روزگار گراسلینی در میآورد.
دربار در شرایطی نبود که اهمیت کتاب مجمع مصر را ندیده بگیرد. جووانی میلی که به عنوان یک پزشک خوب هم شهرت داشت، به سفارش اسقف ایرولدی به دیدن دنجوزیه رفت؛ معاینهاش کرد و به سر تا پایش دست کشید، انگشتان نیرومندش را در شکم، زیر دندهها و در مقعد او فرو کرد تا جایی که دنجوزپه برای پایان دادن به این شکنجه خودش را به بیهوشی زد و وانمود کرد که از حال رفته است.
در حالی که اطرافیان میکوشیدند او را به هوش بیاورند میلی گفت که دیگر چندان کاری نمانده که بتوان برای او کرد، زیرا کمکم داشت به آن دنیا پا میکشید و بیشتر به رحمت خداوند نیاز داشت تا به کمک پزشک. اسقف ایرولدی پرسید: آخر، مرضش چیست؟ تا آن زمان هیچ پزشکی نتوانسته بود بیماری کشیش را مشخص کند. میلی گفت:به نظر من سرطان شکم است.
بعد هم، نارسایی قلبی دارد. قلبش ضعیف است و دیگر نمیتواند او را راه ببرد. دنجوزیه در دلش گفت: «واقعا که خیلی خری، به اندازه گاو سرت نمیشود.» اما در همان حال قیافه گیج و گنگی به خودش میگرفت و میگفت چه شده؟ و این را به حالت کسی میکرد که تازه به هوش آمده است و هیچ نمیداند در پیرامون او چه خبر است.
- حجم فایل : 37 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 175 ص