فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب فرار به غرب اثر محسن حمید pdf
آنها تلویزیون را روشن کردند تا شاید بفهمند کجا هستند و خیلی زود برایشان مشخص شد در لندن هستند و در تلویزیون به تناوب، اخباری آخرالزمانی پخش میشد که برای سعید و نادیا به شکل عجیبی عادی بود، چون ماهها بود تلویزیون تماشا نکرده بودند. سپس صدایی از پشت سرشان شنیدند و مردی را دیدند که آنجا ایستاده و به آنها خیره شده بود. پس بلافاصله سر پا ایستادند.
سعید کوله پشتی و نادیا چادرشان را برداشت. اما مرد بدون کلمه ای برگشت و به طبقه بالا رفت. آنها نمی دانستند چه برداشتی از این اتفاق بکنند. آن مرد تقریباً هماندازه آنها از مشاهده پیرامونش متعجب بود و آنها تا طلوع خورشید با هیچ شخص دیگری برخورد نداشتند. وقتی هوا هنوز روشن نشده بود افرادی از طبقه بالا جایی که نادیا و سعید در ابتدا خود را در آن یافتند ظاهر شدند: چند نفر اهل نیجریه.
سپس خانواده ای از مناطق مرزی بین میانمار و تایلند و چندین نفر دیگر. برخی از آنها در اولین فرصت آن خانه را ترک کردند. دیگران ماندند و اعلام کردند یک اتاق خواب یا نشیمن از آنِ آنها است. سعید و نادیا یک اتاق خواب کوچک در انتهای سالن طبقه اول را انتخاب کردند. اتاق، بالکن کوچکی داشت که در صورت لزوم میتوانستند از آن به باغ پشتی بپرند و احتمالا با خوش شانسی از آنجا فرار کنند.
داشتن یک اتاق برای خود با چهار دیوار، یک پنجره و یک درب قفل دار به شکل باورنکردنی خوش شانسی به نظر میرسید. نادیا میخواست لوازمشان را پهن کند و همانجا مستقر شوند، اما میدانست باید هر لحظه برای ترک آنجا آماده باشند. پس فقط اقلامی را از کوله پشتی بیرون آوردند که فکر میکردند قطعاً لازم هستند. سعید به نوبه خود عکس والدینش را که در بین لباسهایش پنهان کرده بود بیرون آورد.
و آن را روی یک قفسه کتاب گذاشت و به آن عکس تاخورده خیره شد. با این کار باعث شد آن اتاق تنگ و کوچک حداقل برای مدتی به یک محل سکونت واقعی شباهت پیدا کند. در نزدیکی اتاقشان در راهرو یک سرویس بهداشتی وجود داشت و نادیا بیش از هر چیزی حتی بیش از خوردن غذا میخواست یک دوش بگیرد.
- حجم فایل : 33 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 134 ص