فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب مجرمان را بیاورید اثر هیلاری منتل Pdf
موهایش به دستهای کاه فلزی می ماند. هیکلش لاغر، اما پرنیه است و بوی عرق اسب، چرم و دکان اسلحه فروشی می دهد. به شکلی مرموز حالت آتشگاه یا شاید خاکستری رو به سردی دارد. مثل خاک سوزان، اما تند و زننده است. از هیچ آدم زنده ای غیر از هنری هشتم نمی ترسد که هوس کند قلمرو دوکی او را از دستش بگیرد. از مرگ اما می هراسد. می گویند در هر کدام از خانه هایش باشد، عصرگاه می توان صدای بستن پشت دری ها و کشیدن زبانه ی قفل ها را از دوردست شنید. آن هم از ترس این که مبادا روح کاردینال وولزی بخواهد از روزنه ای وارد شود یا او را از راه پله ها به پایین گل دهد.
و اگر نورفولک بخواهد از وولزی بگریزد، می تواند درون یک صندوق، دراز بکشد و از درز چوب صندوق نفس بکشد. با این همه روح وولزی می تواند از درون سوراخ کلید به درون بوزد یا از مسیر دودکش، با شتاب مثل یک فاخته دوده گرفته، پایین بیاید. آن بولین، این خواهر زاده ی خاندان نامدار که به صحنه آمد، جناب دوک تصور کرد دردسرهایش پایان یافته است. آخر دردسرهای زیادی را تحمل می کرد. این بزرگ ترین نجیب زاده ی مملکت، دشمنانی داشت که به او توهین می کردند و بدخواهاش بودند. اعتقاد داشت هر زمان این دختر تاج بر سر بگذارد، جای او در سمت راست شاه خواهد بود.
روزگار اما به میل او پیش نرفت و دوک از چشم افتاد. این ازدواج برای دوک ثروت و احترامی که انتظار داشت، در پی نیاورد. خانم آن، همه امتیازها را برای خود برداشت و بقیه نصيب تامس کرامول شد. انتظار داشت ملکه ی تازه از او راهنمایی بخواهد که او نیازی به راهنمایی هم نداشت. در واقع روشن کرد که فقط خود خودش را می بیند؛ نه جناب دوک را که اکنون بزرگ خاندان است. در چشم دوک، این فرایند غیر طبیعی بود: یک زن که نمی تواند بزرگ خانواده باشد! سرسپردگی و فرمان برداری وظیفه ی زن است. گرچه ملکه و زنی ثروتمند باشد، جایگاه خود را باید بداند؛ یا به او بیاموزند تا بداند.
- حجم فایل : 82 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 383 ص