فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا اثر کیگو هیگاشینو pdf
در حالی که داشت بی هدف محله ها را رد میکرد به خیابانی پر از مغازه رسید. بیشتر مغازه ها شبها تعطیل بودند. حدس میزد شاید رستوران شبانه روزی یا جایی پیدا کند که مدتی آنجا منتظر بماند اما ظاهراً حدسش اشتباه بود. فروشگاه بزرگی پیدا کرد و داخل رفت باید چند چیز می خرید. در بخش نوشت افزار چیزی که نیاز داشت پیدا کرد و بعد به طرف صندوق رفت. صندوقدار پسر جوانی بود؛ کوسوکه بعد از دادن پول پرسید: این دوروبر جایی هست که این وقت شب باز باشه؟ بار یا همچین جایی؟
صندوق دار کوتاه جواب داد چندتا بار بالای خیابون هست اما تا حالا اونجا نرفته ام. کوسوکه «باشه ممنون.» همان طور که صندوق دار گفته بود کمی جلوتر از فروشگاه چندتا بار دید. به نظر نمی رسید هیچ کدام از آنها مشتری زیادی داشته باشند. حدس زد این بارها برای این هستند که صاحب مغازه های آن اطراف بعد از بستن مغازه هایشان برای خوردن نوشیدنی به آنجا بروند. یکی از تابلوها باعث شد کوسوکه در جای خود متوقف شود: بار فَب ۴.
با دیدن چنین اسمی چاره ای نداشت جز این که وارد بار شود. در زغال سنگی را باز کرد و نگاهی به داخل انداخت. جلوی مغازه دو میز قرار داشت و آخر مغازه پیشخان و تعدادی صندلی. روی یکی از صندلیها زنی با موهای کوتاه و پیراهن مشکی نشسته بود. هیچ کس دیگری آنجا نبود. احتمالاً آن زن صاحب بار بود. زن با کمی تعجب به او نگاه کرد و گفت: اومدی چیزی بنوشی؟ به نظر میرسید چهل و خرده ای سالش باشد. چهره اش کاملاً ژاپنی بود. کوسوکه «اگه قرار نیست تعطیل کنین، آره.»
زن نیمچه لبخندی زد و از جایش بلند شد: البته که قرار نیست ما تا نصفه شب بازیم. کوسوکه: اگر این طوره، پس فقط نوشیدنی میخوام ممنون. کوسوکه آمد داخل و روی صندلی گوشه پیشخان که نزدیک دیوار بود نشست. صاحب بار لبخند طعنه داری زد: لازم نیست اون ته بنشینی. بعد حوله داغی به او داد تا دستهایش را تمیز کند و در ادامه حرفش گفت: فکر نکنم مشتری دیگه ای بخواد بیاد.
- حجم فایل : 69 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 324 ص