فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب گریه ی آرام اثر کنزابورو اوئه pdf
همان تبسم روزمره به صورت راهب برگشت و در جواب گفت: اما امروز دیگر جایی برای اتفاقاتی مثل ۱۸۶۰ وجود ندارد. دیگر دوران مسابقه انسان کشی میان کرهایها و اهالی روستا، آن هم بدون دخالت پلیس گذشته است. دوران حاضر دوران صلح و آرامش است. حتی تاکاشی هم قادر نیست هیچ شورشی را هدایت کند. برای همین من اصلا نگران نیستم…
از لبخند نشسته بر لبان راهب بهره بردم و گفتم: «ممکن است در این کتابچه خاطرات چیزی باشد که یک صلح طلب خوب را ناراحت کند؟ اگر چنین چیزی هست بهتر است آن را به تاکاشی بدهی. در میان افراد مختلفی که در خاندان ندوکورو هستند من از آن افرادی هستم که نمیخواهم با دیدگاههای قهرمانانه وقایع ۱۸۶۰ تهییج شوم. حتی در خوابهایم نیز هیچ شباهتی با برادر بی پروای پدر پدربزرگم ندارم.
خوابهای خیلی بدی میبینم که در آنها گوشهای نشسته در انبار، تنها بیننده ماجراها هستم و حتی نمیتوانم با تفنگ شلیک کنم.» برای لحظهای لبخند روی صورت راهب ناتمام ماند. گفت: پس به نظر تو بهتر است دفتر خاطرات را به تاکاشی بدهیم؟ دفتر خاطرات ارغوانی پوش را توی جیب پالتویم جا دادم و همراه با راهب به طرف زمین بازی دبستان حرکت کردیم؛ جایی که تاکاشی و دوستان تازهاش در آنجا تمرین میکردند.
در وزش تندباد که زیر آسمان آبی میان دره میپیچید جوانان در بیصدایی و با قدرت تمرین میکردند. مخصوصاً مرغ دریایی که دستمال ضخیمی دور سرش پیچیده و سرش بر اندام کوتاهش وصله ناجوری شده بود، بیبرنامه اینسو و آنسو میدوید. با آن که مدام در حال افتادن بود، عجیب که هیچکس به او نمیخندید. حتی کودکان روستایی که در اطراف زمین نظاره گر بودند، برخلاف شور و شلوغی بچه های شهری هنگام تماشای فوتبال در سکوتی خشک و محض غرق شده بودند…
…گفتم: «به نظرت منظره خوفناکی نیست؟… چرا وقتی به نظر میرسد اصلا هیچ لذتی نمیبرند این طور با شور و حرارت خودشان را به آن چسباندهاند؟» همسرم با بهانههای من مقابله کرد و گفت: «تنها کاری که میدانند این است که خودشان را به هر چیزی وصل کنند. من و مومکو زمانی به تمرین علاقه داریم که مانند امروز جدی باشد. از حالا به بعد هر روز برای دیدن آنها میآییم.»
توپ از زمین خارج شد و به سوی من آمد. تلاش کردم آن را شوت کنم اما پایم در هوا چرخید و توپ را کمی آن طرفتر هدایت کرد. زنها که درون ماشین بودند به من و توپ خیلی بی تفاوت نگاه کرده، حتی پوزخند هم نزدند. راهب همان تبسم همیشگی را بر لب داشت. انگار میخواست کاری کند تا من شرمنده و دستپاچه نشوم اما من بیشتر احساس شرم کردم.
همان شب بعد از غذا همه ما نزدیک شومینه در حال استراحت بودیم که تاکاشی نزدیک من آمد و آرام شروع به صحبت کرد جوری که آرامش همسرم به هم نخورد. با زبانی تلخ و ناخوشایند گفت: میتسو، توی آن دفتر چیزهای وحشت آوری نوشته شده است. برای رو به رو نشدن با او، صورتم را به سوی تاریک اتاق برگردانم. حتی پیش از شنیدن ادامه صحبتها حس نفرت در وجودم جوشید.
- حجم فایل : 75 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 290 ص