پیش نمایش
دانلود نمایشنامه کوتوله ها اثر هارولد پینتر pdf
تصدیق میکنم که بعضی وقتا تو رو از پشت شیشه های یه عینک تیره دیدم. بله، بعضی وقتا از پشت شیشههای شفاف یه عینک. گاهی با چشم خودم و بدون عینک. گاهی از پشت شیشه های اتاقِ ظرف شویی یا از پشت بوم، وقتی که برف پارو میکردم. یا از ته جاده توی مه رقیق یا از پشت بوم، زیر آفتاب داغ و سوزانی که برای ایستادن روی پشت بوم مجبور بودم لحظه به لحظه جام رو عوض کنم تا پاهام نسوزه.
آه، این وضع کاملاً خنده داره مگه نه؟ باید با صدای بلند خندید، از ته دل. خب شروع کن بخند، به خاطر خدا [نفسش را حبس میکند] گریه میکنی؟ [مکث]، به سمت کبریت فروش حرکت میکند. تو نمی خندیدی، گریه میکردی! [مکث] تو اشک میریزی، تو با من همدردی میکنی. به خاطر من گریه میکنی، باورم نمیشه تو به خاطر وضعیت سخت من گریه میکنی. من اشتباه کرده بودم. [سریع و چابک] بیا بیا، گریه نکن، مرد باش، دماغت رو بالا بکش…
به خاطر خدا خودت رو جمع وجور کن. [عطسه میکند] آه، تب دارم ببخشید. [بینیاش را بالا میکشد، عطسه میکند] سرما خوردم، یه چیزی رفته توی چشمم. از امروز صبح یه چیزی توی چشممه. چشمام روی زمین میافتد. برای دیدن تو هیچ مشکلی ندارم. نه، نه. چشمام مشکلی نداره. قوهی بیناییم خیلی عالیه. توی زمستون، بدون هیچ لباسِ گرمی فقط یه ژاکت میپوشم و میرم. نه این مشکل اونقدر حاد نیست که بین من و موضوع دیدم شکافی ایجاد کنه.
گریه نکن. تغييرات هوا بین من و موضوع دیدم سایه هایی درست میکنه. اونا شکلایی به خودشون میگیرن. میلرزن، میلرزن، لرزشای ابدی، گریه نکن. با این ظلمت کاری نمیشه کرد. البته بعضی وقتا به جایی پناه میبرم. من دنبال یه درخت میگردم. دنبال یه شکاف بين بوتهها که بتونم سایهبونم رو درست کنم و برای خودم پناهگاهی بسازم و استراحت کنم. [آهسته و زیر لب] بعد دیگه صدای باد رو نمی شنوم و آفتاب رو نمی بینم. (ص101)
هیچ چیزی مزاحمم نمیشه، هیچ چیزی خلوتم رو به هم نمی زنه. من توی جای خودم دراز میکشم، توی ننوی خودم و با انگشتام، آروم و سبک ساقه های علف رو لمس میکنم. گلای خودرو، گلبرگ گلای خودرو. زیر نخل خودم دراز میکشم زیر شاخ و برگا توی تاریکی سکوت میکنم و هیچ کار خاصی انجام نمیدم. یه چیزایی برام پیش میاد. ساعتایی که توی پناهگاهم هستم، سایهها از روی من رد میشن، اما هیچ چیزی وارد خلوت من نمیشه.
هیچ چیزی اونو به هم نمی زنه. [مکث] اما وقتش میرسه باد رو میبینم. باد رو میبینم که میچرخه و غباری پشت در عقبی به پا میشه. علفای بلند درو میشن. [آهسته و با ترس] تو میخندی، میخندی! چهره ی تو، بدن تو، [تنفر و ترسش را پنهان میکند] میلرزی، نفس نفس میزنی، تکون میخوری، بلند میشی میشینی، تو به من میخندی، آه… [کبریت فروش بلند میشود، سکوت.] (ص102)
تو جوونتر به نظر میرسی، فوق العاده جوونتر. [مکث] میخوای توی باغ پرسه بزنی؟ باید زیر نور ماه خیلی روشن باشه. [ضعیف تر میشود.] میخوام با تو باشم، توضیح بدم. باغ رو…. به تو نشون بدم. دربارهی… گلا… توضیح بدم. جایی که میدویدم مسیر من… تو مدرسه… من نفر اول مسابقات دومیدانی در هاول بودم… وقتی که نوجوون بودم، هیچ چیزی بیشتر از یه نوجوون نبودم
- حجم فایل : 16 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 82 ص