فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب آتش فروزان اثر جان اشتاین بک pdf
خورشید صبح ماه ژوئن با ستون چوبی اصطبل قرینه شده بود و نور زرد و لغزانش بعد از گذر از هشتی خانه رعیتی از پنجره به درون آشپزخانه میتابید. سطح فلزی اجاق نور را بازتاب میکرد و تلالو خاصی در قوطیهای گوشتی که برای گرم کردن روی اجاق گذاشته شده بودند، ایجاد میکرد. زندگی در این آشپزخانه جاری بود: یک میز چهارگوش با رومیزی مشمایی برای غذا خوردن و نقاشی کشیدن و دوزندگی و مطالعه.
صندلیهای کشیدهای که برای راحتی، اندک اسفنجی در پشتی شان قرار داشت؛ تقویم بزرگی که متعلق به یک کارگاه ابزارسازی بود و ردیف هایی برای یادداشت در پایین تقویم و خانههای کوچکی کنار تاریخهای مندرج تعبیه شده بود و بر روی آنها زمان بذرپاشی کشت و برداشت علامت زده شده بود. آشپزخانهای کامل و مستقل بود. حتی در زیر پنجره نیمکتی قرار داشت تا زن خسته از کار در فاصلهی پخت نان بر روی آن استراحت کند.
در قفسه کناری سینک ظرفشوئی، رادیوی کوچکی قرار داشت که آهنگهای شاد صبحگاهی را پخش میکرد. آهنگ تند یک گروه سیرک که به منزلهی اعلام شروع برنامه بود. اینجا یک آشپزخانه گرم قدیمی و راحت بود؛ آشپزخانه ای که چندین نسل از آن استفاده کرده بودند. از بیرون صداهای معمول مزرعه به گوش میرسید: صدای مرغ و جوجه هایش، جیغ یک خوک، خرناس و شیههی اسبهایی که به آخور بسته شده بودند…
و صدای دیرهنگام بانگ خروسی که هرچند خورشید طلوع کرده بود اما نمیتوانست از بانگ صبحگاهی خود دست بکشد. کتری آب روی اجاق جوش آمده بود و بخار میکرد، در کنارش هم قوری قهوه ناله کنان بر سر خود میکوبید. ساعت آشپزخانه ضربهای زد، آونگ در حال حرکت را میشد از پشت شیشه براق کوچکش دید. جو سولِ کشاورز، در کنار میز نشسته و سر بر روی دست خود گذاشته بود.
در دست راست قلمی نگه داشته و در برابرش، جوهردانی با درِ باز قرار داشت. رفیق اِد که در همسایگی زندگی میکرد، بر روی صندلی کناری او لمیده بود. هر دو مرد، شلوار جین آبی با پیراهن هایی یقهباز، همرنگ شلوار خود برتن کرده بودند. رفیق اد فنجان قهوهاش را برداشت و به سمت اجاق رفت و پر کرد. او پرسید «بازهم میخوری؟» جو سول فنجانش را به سمت لبه میز هل داد و گفت متشکرم. رفیق اد فنجان او را پر کرد:
«تو باید یک حسابدار استخدام کنی تا این کارها را برایت انجام دهد. من که خودم این کار را انجام دادم آنقدر سند و کاغذ وجود دارد که یک نفر به تنهایی نمیتواند به همه آنها برسد.» جو سول قهوه اش را مزه مزه کرد و به آن خامه و شکر اضافه کرد. او گفت اگر نتوانم حساب کتاب مزرعه را خودم نگه دارم یعنی اینکه باید از مزرعه داری دست بردارم. من همیشه حسابم خوب بوده اما این دیگر خیلی زیاد است.
اما فقط این نیست باید همه کارها را خودم دست تنها انجام بدهم. رفیق اد پرسید مگر ویکتور کار نمیکند؟ «اوه چرا! او کارگر خوبی است و هرکاری از دستش بربیاید انجام میدهد اما او برای این کار ساخته نشده. قبل از اینکه پسر عمو ویل کشته شود میتوانستم او را برای کشاورزی بفرستم و مطئمن باشم که او کار را به درستی انجام میدهد اما ویکتور بچه شهر است.
- حجم فایل : 18 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 80 ص