فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب آخرین شرور (آخرین شیطان) اثر ایزاک باشویس سینگر pdf
انشل به دست آدمهای خوب و نازنینی افتاده بود. هدس یک همسر فداکار بود و پدر و مادرش هم تمام خواسته های دامادشان را برآورده میکردند و به کمالات او افتخار میکردند. چند ماهی از ازدواج آنها میگذشت و هدس هنوز بچهای نداشت، اما هیچ کس از این بابت ناراحت نبود. از طرفی دیگر حال و روز اویگدور روز به روز بدتر میشد.
پرلا او را عذاب میداد و دست آخر هم غذای کافی برای خوردن به او نمیداد و حتی از دادن یک پیراهن تمیز هم به او امتناع میکرد. از آنجایی که اویگدور همیشه بیپول بود، انشل دوباره مثل قبل، هر روز برایش همان کیکهایی را که با آرد گندم سیاه پخته میشدند را میآورد. چون پرلا آنقدر گرفتار بود که نمیتوانست آشپزی کند و آنقدر هم خسیس بود که راضی نمیشد حتی یک خدمتکار استخدام کند، بنابراین انشل اویگدور را برای غذا خوردن به خانهاش دعوت میکرد.
ربآلتر ویشکور و همسرش با این مسئله مخالفت میکردند و می گفتند که کار درستی نیست که خواستگار طرد شدهی دخترشان یا همان نامزد قبلی هدس را در خانه خودشان ملاقات کنند. مردم شهر هم کلی در این باره صحبت میکردند. بیشتر مردم طرف اویگدور را میگرفتند و پرلا را بابت همه چیز مقصر میدانستند. طولی نکشید که اویگدور، پرلا را تحت فشار قرار داد تا از هم جدا شوند؛ چرا که او نمیخواست از چنین زن بد جنس و بداخلاقی بچه داشته باشد.
اویگدور با انشل درد دل کرد. به او گفت که پرلا خیلی چرک و کثیف به تختخواب می آید و مثل اره کردن خروپف میکند و اینکه او آنقدر سرگرم پول درآوردن در مغازه است که حتی توی خواب هم دربارهی این موضوع حرف میزند. اویگدور گفت: «آه انشل چقدر بهت حسودیم میشه»، «دلیلی نداره به من حسودی کنی، تو همه چیز داری. ای کاش خوشبختی تو مال من بود آن موقع صد در صد هیچ کمبودی نداشتم.»
«هر کسی مشکلات خاص خودشو داره.» «تو چه جور مشکلاتی داری؟ تو که تو زندگیت خطر نمیکنی.» چطور اویگدور می توانست حدس بزند که انشل شبها نمیتواند بخوابد و مدام در فکر فرار است؟ بودن در کنار هدس و فریفتن او بیش از پیش دردناک میشد. عشق هدس و محبت و مهربانی او انشل را شرمنده میکرد.
- حجم فایل : 16 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 69 ص