فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب آخرین مرز اثر هاوارد فاست pdf
گروهبان چامبرون با فریاد دستور داد که سربازها برخیزند و سوار شوند موری رفت تا مأمور تلگراف را پیدا کند و گاتلو خنده ریزی می کرد و چرت میزد چند قطعه شعر را به خاطر آورد و دوباره مشغول چرت زدن شد. پانزده دقیقه بعد داشتند از شهر خارج می شدند فیلوی با خودش پوزخند میزد و برای سروان از روزهایی که دشتها جوان بودند، داستانهایی تعریف میکرد موری قوایش را به طرف غرب شمال و مجدداً غرب پیش می برد. پیرمرد آدم احمقی نبود با اولین تابش آفتاب از زینش آویزان شد و به واسطهٔ شانس یا خبرگی رد آنها را پیدا کرد. موری پرسید: «سگ سربازها؟» – بله پسرم خودت بگو این طرفها که سرخ پوست دیگری نیست؟
چند وقت می شود که از اینجا گذشته اند؟ خدای من پسرم من که سگ تازی نیستم – حدس بزن پوپ. پیرمرد با احتیاط پیاده شد و در دور و اطراف منطقه عریضی که علفهایش له شده و خاکش خرد شده بود گشتی زد سواران روی زینهایشان خم شده بودند و با چشمان بینور تماشا میکردند. دیده ور زمین را لمس کرد و کمی از ساقه علفهایی را که در جای سم اسبها له شده بودند برداشت. در نهایت گفت: «شاید یک ساعت میشود.» – یک ساعت؟ شانه هایش را بالا انداخت شاید هم دو ساعت نمیشود دقیق گفت اما مدت زیادی نمی گذرد موری گفت:
«بسیار خُب همین جا استراحت میکنیم و بعد دنبالشان میرویم.» اولین واکنشش این بود که فوراً به تعقیبشان .برود این موضوع در وجودش به صورت اشتیاقی دردناک و سوزاننده درآمده بود و میخواست دوباره سرخ پوستها را بیابد و به آنها ضربه ای بزند و قوای بیشتری علیه آنان به کار گیرد آرزویی که مثل زخمی ناسور تیر میکشید پس از اینکه افراد چند ساعتی خوابیدند وضع بهتر شد اکنون موری میتوانست بفهمد چرا وینت به یاد سگهای تازی افتاده بود حالا افراد رد را یافته بودند و به اسبهایشان فشار می آوردند.
- حجم فایل : 60 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 258 ص