فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب آنالنا اثر گراتزیا دلددا pdf
زن مژه زد و اخم کرد. اصلا خوشش نمی آمد کسی تمجیدش کند و مورد توجه قرار بگیرد. با این حال حس کرد به دختر نوجوانی تبدیل شده است؛ وقتی مجذوب پسرهای همسن و سال خود میشد و هنوز نمی دانست آن جذب شدن به کجا می انجامد. هم میترسید و هم مجذوب شده بود. اکنون هم به نظرش میرسید که جسماً مورد توجه ارباب قرار گرفته است و مرد فقط به خاطر دیدن او بار دیگر به آنجا آمده است.
مرد برای بار سوم هم آمد ولی وانمود کرد برحسب اتفاق بوده است. در خیابان به جووانی بیلسینی برخورد کرده بود و جوانک هم دعوت کرده بود او را تا خانه همراهی کند. یک بطری شراب باز کردند و شروع کردند به گفتگوهای همیشگی، مرد بچه ها را صدا کرد و گذاشت آنها در جیب هایش جستجو بکنند. معلوم نبود از کجا از عمق غارهای جیب او گردو و شاه بلوط و آب نبات بیرون می ریخت.
یک روز یک شنبه در ماه مه هم به آنجا رفت. آنالنا در خانه تنها بود. جینا و بچه ها به دیدن خانم مانتووانی پیر رفته بودند. پسرها هم همگی در دهکده بودند. تام نیز از روز قبل ناپدید شده بود. فصل بهار او را هم تحریک کرده بود. پیرمرد هم بیهوده اصرار داشت در همان حوالی دنبالش بگردد. آنالنا که به نحوی غیرعادی بیکار مانده بود پا به محوطه جلوی خانه گذاشته بود.
انگار خود او نیز دلش میخواست از خانه فرار کند. در فصل بهار هر چیزی میخواهد نونوار شود. جوانه های درختان پیر نارون به گل میماندند. از روی بوته های گل پرچین که غنچه هایش با نسیم از هم باز میشد گلبرگها به پرواز درآمده بودند، انگار از روی بوته ماندن خسته شده بودند. علف های بلند به رنگ خزه خیابان را در خود پوشانده بود.
در انتهای خیابان نیز مزرعه گندم به چشم می خورد؛ با رنگی سبز و آبی و سایه ای نقره ای که به پارچه ای دست دوزی شده شبیه بود. از این زمینه هیکل اوربانو جانینی پیش می آمد و درشت تر میشد. آنالنا ناراحت نشده بود. حتی به نظرش میرسید از خانه بیرون آمده بود چون در انتظار ورود او بود، نوعی حس ششم بود.
- حجم فایل : 40 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 178 ص