فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب آیلف کوچولو اثر هنریک ایبسن Pdf
درهای کوچک و تنگ در جنگل خانواده لمش، کنار ساحل. در چپ، درختان تنومند روی این دره خیمه زدهاند. در پس زمینه جویباری به پایین میغلتد و درون سنگهای کناره جنگل محو میشود. راهی مارپیچی در راستای جویبار میبینیم. در راست چندتایی تک درخت که از میان آنها چشم اندازی از آب دره دیده میشود. در جلو، ضلعی از آشیانه یک قایق را میبینیم که قایقی را از آن بیرون آوردهاند.
زیر درختان کهنسال سمت چپ میزی است، با یک نیمکت و چندتایی صندلی، که همه را از ترکههای نتراشیده و باریک غان بافتهاند. روز بارانی خفهای است، با مهی غلیظ رقصان. آلفرد المش که مثل قبل لباس پوشیده روی نیمکت نشسته و بازوانش را روی میز تکیه داده است. کلاهش روی میز و پیش رویش است. او محو و بیحرکت بر سطح میز خیره است. چیزی نمیگذرد که آستا از راه جنگلی سر میرسد. چترش را باز کرده است.
آستا: (آهسته و محتاط به سوی المش میرود) تو نباید توی این هوای مرطوب بشینی اینجا آلفرد. (آلفرد بیآنکه پاسخی بدهد با سر تأیید میکند. آستا چترش را میبندد.) خیلی وقته دنبالت میگشتم. المش: (محو) ممنون. آستا: (صندلیای میآورد و کنار او مینشیند) خیلی وقته اینجا نشستی؟ تمام این مدت؟ المش: پاسخ نمیدهد.
(کمی که میگذرد به حرف میآید) نه، نمیتونم تصورش کنم. اصلاً غیر ممکن به نظر میاد… این ماجرا. آستا: (دستش را از سر همدردی روی بازوی او می گذارد.) آخی آلفرد! اُلمِش: (خیره به او) پس واقعاً درسته آستا؟ یا شاید دیوونه شدهم یا دارم خواب میبینم؟ آخ، کاش فقط یه خواب باشه! فکرش رو بکن، چقدر خوب میشه که الان از این خواب بیدار شم! آستا: کاش میتونستم بیدارت کنم.
اُلمِش: (خیره به آب دره) امروز چقدر ظالم به نظر میاد این آب دره… این جوری سنگین و خواب آلود. آبی خاکستری…. با ذره های طلایی… که ابرای بارونی رو منعکس میکنه. آستا: (ملتمسانه) اوو، آلفرد، این جوری نرو تو بحر آب دره اینجا! المش: (انگار نشنیده) روی سطحش، آره. ولی توی عمقش…. اونجا که موجای قوی همه چیز رو به عمق دریا میکشن…
آستا: (ترس خورده) آخ، محض رضای خدا… به عمقش فکر نکن! المش: (با مهربانی به او خیره میشود) احتمالاً فکر میکنی که اون بچه اون تهِ آبه؟ ولی نیست آستا. نباید این رو باور کنی. چون احتمالاً میدونی جریان آب اینجا چقدر تنده. مستقیم میره طرف دریا. آستا: (روی میز ولو میشود، صورتش را در دستانش پنهان میکند و میزند زیر گریه.) اوه خدایا… خدایا!
- حجم فایل : 25 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 119 ص