
پیش نمایش
دانلود کتاب ابله جلد دوم اثر فئودور داستایفسکی pdf
کتاب «ابله – جلد دوم» نوشتهی فئودور داستایفسکی، ادامهی سفریست که تو جلد اول شروع شد، ولی اینبار تاریکتر، سردتر و خیلی شخصیتره. داستایفسکی این جلدو نه برای سرگرمی، نه حتی فقط برای فلسفه بافی، بلکه برای فرو رفتن تو دل تاریکیهایی نوشته که آدمی، حتی با نیت خوب هم ممکنه توش غرق بشه.
اینجا خبری از قهرمان کلاسیک نیست. پرنس میشکین، که تو جلد اول شبیه یه قدیس سادهدل بود، حالا تو جلد دوم با واقعیتهایی روبهرو میشه که مهربونی، تنها، براش کافی نیست. این داستان، همونجایی اتفاق میافته که نیت خوب، راهحل نیس؛ گاهی خودش یه مشکله.
داستایفسکی نه فقط یه نویسندهست، بلکه یه روانکاو بیرحمه. و تو جلد دوم «ابله»، بدون تعارف، ماسک از صورت همه برمیداره. عشق، جنون، قدرت، بخشش، گناه… همه اینا دیگه مفاهیم انتزاعی نیستن؛ به شکل آدم میان جلو چشممون راه میرن، اشتباه میکنن، و میسوزن.
خلاصه جلد دوم «ابله»
ورود به دنیایی که مهربونی، کافی نیست
تو این جلد، داستان از جایی شروع میشه که پرنس میشکین دوباره وارد سنپترزبورگ میشه و با شخصیتهایی روبهرو میشه که همزمان هم بهش علاقه دارن، هم ازش میترسن.
-
آگلایا، دختر مغرور و پیچیدهایه که نمیتونه با سادگی میشکین کنار بیاد.
-
راگوژین، هنوز هم مجذوب و اسیر ناستازیاست. اون دیوونهوار عاشقه.
-
ناستازیا فیلیپونا، دیگه اون زن مرموز جلد اول نیست؛ حالا یه زنِ زخمیه که داره کمکم خودش رو نابود میکنه.
این جلد دیگه در مورد «کی عاشق کیه» نیست. موضوع اینه که آیا اصلاً عشق میتونه کسی رو نجات بده یا نه؟
شخصیت اصلی – پرنس میشکین؛ خوب بودن، تا مرز نابودی
میشکین، با همهی پاکی و خوبیای که داره، حالا داره میفهمه که زندگی، اخلاقی ساده مثل «خوب باش» نداره. دنیا پیچیدهتر از اون حرفاست. آدمای دور و برش، عشقشو نمیفهمن، دلسوزیشو تفسیر غلط میکنن، و در نهایت، خودش قربانی همون خوبیای میشه که همیشه بهش پایبند مونده.
-
پرنس نمیتونه به کسی نه بگه
-
نمیتونه خودش رو از رنج دیگران جدا کنه
-
و همین، باعث میشه که تو قلب هر فاجعهای یه گوشهای از وجود خودش رو گم کنه
گروهی از شخصیتها که هرکدوم، یه جور سقوط میکنن
ناستازیا – خودویرانگری در زیباترین شکلش
اون دیگه دنبال نجات نیست. دنبال نابودیه، ولی یه نابودی شکوهمند.
میشکین رو دوست داره، ولی نمیتونه عشقشو بپذیره. چون خودش، خودش رو بخشیده نمیدونه.
یهجایی میگه: «تو خوبی، اما من لیاقت خوبی ندارم.»
راگوژین – وقتی عشق، جنون میشه
اون تنها کسیه که ناستازیا رو واقعاً میخواد… اما نه واسه خودش، واسه تملک. عشقش پر از خشونته.
اون تو مرز بین پرستش و قتل ایستاده، و داستایفسکی نمیذاره ما دقیق بدونیم از اون ور مرز، کدومطرف میافته.
آگلایا – سردی، غرور، و یه جور ترس از واقعی بودن
اون شاید بیشتر از همه باهوشه، ولی همین باهوش بودنش باعث میشه نتونه با سادگی پرنس کنار بیاد.
اون دنبال یه قهرمانه، ولی وقتی میفهمه قهرمانش یه آدم واقعیه با لرزشها و خطاها، عقب میکشه.
جنایت، عشق، و مرگ – روایت سقوط اخلاقی
در جلد دوم، هیچ قتل ناگهانی یا توطئهی سیاسی بزرگ نیست. ولی چیزی که وجود داره، مرگه.
مرگِ اخلاق. مرگِ اعتماد. مرگِ امید.
آیا میشه نجات داد کسی رو که نمیخواد نجات پیدا کنه؟
پرنس تلاش میکنه ناستازیا رو نجات بده. ولی هرچی بیشتر تلاش میکنه، بیشتر اونو تو تاریکی هل میده.
یه جای تلخی هست که میفهمی، بعضیا فقط میخوان دیده بشن، حتی اگه تنها راه دیده شدن، مرگ باشه.
چرا این کتاب، یه شاهکار روانشناختیه؟
داستایفسکی بهجای اینکه توضیح بده، نشون میده. هر دیالوگ، یه لایه از ذهن کاراکترا رو میزنه کنار.
هر مکث، هر سکوت، هر نگاه، یه حجم سنگین از واقعیت داره.
-
حملات صرع پرنس، استعارهای از روانیه که بیش از حد خوب بودن، خستهش کرده
-
رفتارهای متناقض ناستازیا، دردی رو نشون میده که با عشق دوا نمیشه
-
نگاههای سنگین راگوژین، نشونهی یه عشقه که بیشتر از اونکه نجات بده، میخواد تسخیر کنه
کتاب برای چه کسانیه؟
-
کسایی که به شخصیتهای پیچیده و چندبعدی علاقه دارن
-
خوانندههایی که دنبال داستانای خطی و ساده نیستن
-
اگه دلت میخواد تو ذهن شخصیتا قدم بزنی، سردرگم شی، و در آخر، نتونی قضاوتشون کنی… این کتاب برای توئه
حرف آخر – گاهی وقتا، «خوب بودن» آخرین چیزیه که ازت میمونه
داستایفسکی تو جلد دوم «ابله»، با صداقت و بیرحمی، بهمون نشون میده که گاهی وقتا، بدیِ دنیا، مهربونی رو له نمیکنه؛ ازش استفاده میکنه…
و در نهایت، خودتو با دستای خودت، مقابل سقوط قرار میدی.
یه جایی ته کتاب، یه حسی میمونه که نه امیدواره، نه ناامید؛ فقط میگه:
“تو اگه جای پرنس بودی، واقعاً چیکار میکردی؟”
- حجم فایل : 103 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 380 ص