فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب احتمالا گم شده ام اثر سارا سالار pdf
اولین باری بود که میدیدم گندم وقتی شماره تلفن می گیرد دستش میلرزد. اولین باری بود که میدیدم گندم وقتی حرف میزند ته صداش میلرزد. میدانستم فرید رهدار نه لرزش دست گندم را می بیند نه لرزش صداش را می شنود. آخر مگر فرید رهدار این همه سال با گندم زندگی کرده بود؟ آخر مگر فرید رهدار تمام حرکتهای دست و پای گندم و تمام زیر و بمهای صداش را می شناخت؟… این هم داستانی از خود آقای سردبیر… مجله را می گذارم سرجاش، مدتهاست دلم نمی خواهد داستان هاش را بخوانم، مدتهاست از هر رگهای از گندم توی داستانهاش عقم می گیرد… دکتر گفت: «داشتی از فرید رهدار می گفتی.»
حالا این دکتر هم گیر داده بود به فرید رهدار میترا گفت… میترا؟ میترا که هیچ وقت توی اتاق نبود. چرا بود، اما به قول گندم آن قدر بی بو و گند بود که بود و نبودش فرقی نداشت. شاید هم لادن گفت، بعید می دانم لادن گفته باشد، لادن از آن آدم هایی نبود که از این کارها بکند. در هر صورت یکی شان گفت: «اگر این قدر با بالا مشکل داری، می توانی بیایی جای من، من یک جوری با بالا سر می کنم.» به ماشین نگاه می کنم، سامیار بیدار شده دارد تند تند شیشه ماشین را می کشد پایین، همان طور که به طرف ماشین می روم دکمه روی سوئیچ را فشار میدهم تا بیبیلیهای… سامیار می گوید جیش دارد، می گویم فقط جیش؟ می گوید فقط جیش.
به کوچه های دور و بر نگاه می کنم. به نظرم یکی خلوت تر از بقیه می آید. ماشین را بگو که دوبله پارک است. فکر می کنم فوقش جریمه می شوم. به سامیار می گویم دنبالم بیاید. از جلو دكه روزنامه فروشی رد می شویم و می رویم توی کوچه… راستی اگر گندم با من با اتوبوس نمی آمد چه کار می کردم؟ یعنی این قدر جرئت داشتم که خودم تنها بیایم؟… من و گندم توی اتوبوس… خودمان خواستیم تنها بیاییم… خودمان؟… دروغ می گویم، خودش خواست. خودش از پدرش خواهش کرد تنها برویم.
انگار می دانست پدر و مادربزرگش فقط آدم های این خانه اند. انگار می دانست بدجوری به این خانه سنجاق شده اند. گفتم: «آخر دوتا دختر تنها…» گفت: «اگر دوتا هستیم که دیگر تنها نیستیم.» توی باغچه ای پشت بوته ها می ایستم و زیپ شلوار سامیار را می کشم پایین.
- حجم فایل : 24 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 95 ص