دانلود کتاب استاد و خدمتکار اثر یوکو اوگاوا pdf

فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.

دانلود کتاب استاد و خدمتکار اثر یوکو اوگاوا pdf

به نظر می رسید چهره اش دو حالت بیشتر ندارد. یکی را وقتی به خودش میگرفت که داشت فکر میکرد و آن یکی را وقتی من آن افکار را قطع میکردم. اما حالا میشد گفت که او هم همراه با غریو شادی جمعیت از خود بیخود شده بود. اما جایزه ی ناب ترین شکل تشویق به یک هوادار کامه یاما رسید که به حصار سیمی جداکننده ی زمین بازی از تماشاچیها چسبیده بود. بیست و چند ساله بود و روی لباس کارش یک پیراهن ورزشی با نام کامه یاما به تن داشت و یک رادیوی ترانزیستوری به کمربندش وصل بود. با انگشتانش محکم حصار را گرفته بود و در تمام طول بازی به آن آویزان بود.

وقتی کامه یاما به سمت چپ زمین رفت چشمهای مرد جوان اصلاً از او کنده نشد و وقتی در دایره ی نوبت توپ زنی ظاهر شد، هیجانش افزایش یافت. وقتی کامه یاما آماده ی چوب زنی بود، نامش را با چنان آواز کشداری فریاد زد که از شادی به یأس میرفت. برای این که چند میلی متری به قهرمانش نزدیکتر باشد، صورتش را به توری فشرده بود طوری که طرح مشبک توری روی پیشانی اش نقش شده بود. برای هوکردن تیم مقابل انرژی تلف نمی کرد. وقتی هم که خود آن مرد بزرگ استرایک اوت شد اعتراضی نکرد. در عوض تمام قلب و روحش را پای تکرار آن یک کلمه ریخت: کامه یاما.

همان طور که تماشایش میکردیم از خودمان می پرسیدیم اگر کامه یاما واقعاً با ضربه اش خودش را به بیس یک میرساند چه اتفاقی می افتاد و وقتی وسط اینینگ چهارم او توپ را به منطقه ی چپ زد تماشاچیانی که پشت سرش نشسته بودند از صندلی هایشان بلند شدند و دستها را به سویش دراز کردند، انگار انتظار داشتند پس بیفتد. توپ کامه یاما بین بیس دوم و سوم فرود آمد و به محوطه زمین بیرونی کمانه کرد. سفیدی توپ روی چمن برق زد و بازیکنان محوطه ی بیرونی دنبالش دویدند. مرد جوان مدتی طولانی جیغ کشید.

و حتی بعد از این که هوای ریه هایش تمام شد، با ضعف هق هق کرد و از ناراحتی خودش را به حصار فشرد. پاسی یورک نفر بعدی بود که بالا رفت و این نمایش هیجانی تا گرم شدن او ادامه پیدا کرد. در مقایسه با او واکنش استاد به بازی توام با احترام و احتیاط بود. به نظر نمیرسید متوجه شده باشد که هیچ کدام از بازیکنها همان هایی نیستند که کارت هایشان را جمع کرده بود. شاید آن قدر سرش گرم ارتباط میان قوانین و آمار ذخیره شده در مغزش با بازی داخل زمین بود که فراموش کرد نگران نام بازیکنها باشد. از روت پرسید توی آن کیسه ی کوچک چی هست؟»