فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب باغ زمستانی اثر کریستین هانا pdf
در سواحل سهمگين رودخانه كلمبيا، در اين فصل يخبندان كه هر نَفَسى ديده میشود، باغ ميوه بلىنوچى خاموش بود. درختان سيب كه در خواب زمستانى به سر میبردند، در كنار هم كاشته شده بودند و تا آنجا كه چشم میديد، امتداد داشتند ريشههاى نيرومندشان، در ژرفاى خاک حاصلخيز، درهم پيچيده بود. هنگامی كه درجه حرارت كاهش میيافت و زمين و آسمان رنگ میباخت، چشمانداز، چيزى شبيه كورى زمستان را موجب میشد؛ روزها از يكديگر تشخيص داده نمیشدند. همه چيز يخ میزد و شكننده میشد. در خانه مرديت ويتسون، سكوت بيش از هر جاى ديگرى چشمگير است. وى در دوازده سالگى، هنوز سنى از او نگذشته، فضاهاى خالى ميان آدمها را تشخيص داده بود.
او آرزو داشت خانوادهاش به خانوادههايى مشابهت داشته باشد كه در تلويزيون میبيند، آنجا كه همه چيز و همه كس كامل به نظر میرسد. هيچكس حتى پدر دوست داشتنىاش، درک نمیكرد او در اين چهار ديوارى تا چه اندازه احساس تنهايى میكند، چقدر ناديده گرفته میشود. ولى فردا شب همهچيز تغيير میكند. نقشهاى فوقالعاده به ذهن او رسيده بود. براساس يكى از قصههاى پريان كه مادرش تعريف میكرد، نمايشنامهاى نوشته بود و میخواست آن را در ميهمانى ساليانه كريسمس اجرا كند. آنچه نوشته بود به طور دقيق شبيه همان چيزى بود كه در نمايشنامه خانواده پارتريج روى میداد.
نينا با ناراحتى پرسيد: «چرا من نمیتوانم ستاره نمايش باشم؟» از زمانى كه مرديت متن نمايشنامه را تمام كرده بود، دستكم دهمين بار بود كه او اين سؤال را میپرسيد مرديت بر روى صندلیاش چرخيد و به خواهر نه سالهاش كه بر كف چوبى اتاق خواب قوز كرده بود و قصرى به رنگ سبز نعنايى را بر روى ملافه كهنه نقاشى میكرد چشم دوخت. مرديت لب پايينیاش را به دندان گرفت و كوشيد اخم به چهرهاش نياورد. قصر بسيار به هم ريخته بود؛ هيچ خوب نبود. «نينا، ممكنه بعداً در اينباره حرف بزنيم؟» «ولى چرا من نمیتونم اون دختر روستايى باشم كه با شاهزاده ازدواج میكنه؟»
«خودت میدونى چرا. جف نقش شاهزاده رو بازى میكنه و اون سيزده سالشه. تو در كنار اون خيلى مسخره به نظر میآى.» نينا قلم نقاشیاش را در قوطى خالى صابون گذاشت و بر روى پاشنههايش عقب نشست. او با موهاى سياه كوتاه، چشمان سبز روشن و پوست رنگ پريده، پرى كوچولوى كاملى به نظر میرسيد. «سال ديگه میتونم دختر روستايى بشم؟» مرديت خنديد. «مطمئن باش.» او از اينكه بتواند سنتى خانوادگى به وجود آورد، خوشحال بود. همه دوستان او رسم و رسومی داشتند، ولى خانواده ويتسون نه؛ آنان هميشه متفاوت بودند.
- حجم فایل : 72 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 537 ص