فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب بیلی اثر آنا گاوالدا pdf
زمانی که والدین جیسون خسته شدند، لباسهایم را برداشتم و سراغ والدین بقیه رفتم. چند وقت بعد، در شهر با فرنک ملاقات کردم. میدانستم که مرا دیده است اما تظاهر کرد سمت دیگری را نگاه میکند و من واقعاً از او متشکر بودم. چون دختر بینزاکتی که آن روز اطراف فروشگاه پرسه میزد من نبودم. دختری که مثل زنهای بدکاره لباس میپوشید، با کفشهای پاشنه بلند و آرایش غلیظ.
نه این، آن بیلی نبود که او به خواستهاش احترام میگذاشت این… البته… میدانستم…. من فهمیده بودم که میتوانم با بدنم کمی آرامش پیدا کنم. چیزی برای خوردن و حتی….حتی… اگر سخت تلاش میکردم میتوانستم کمی احساس هم این بین پیدا کنم. پس نباید آنقدر احمق میبودم که خودم را از آن محروم میکردم، نه؟ من هیچ کدام از آن پسرهایی که به من کمک میکردند که تا جایی که میتوانم از مورالز فاصله بگیرم را دوست نداشتم.
اما همراه بدترین پسرها هم نمیشدم… آه از طرفی، بین افراد پولدار و فقیر هیچ تفاوتی وجود ندارد، مگر نه؟ مسئله فقط این است که صاحب چه مقدار لباس هستی… لباسهای من در یک کسیه پلاستیکی جا میشد؛ در حالی که لباسهای بقیه در یک کمد بزرگ، اما هرکسی دیدگاه خودش را دارد مگر نه؟ من کاری که در توانم بود را انجام میدادم تا زمانی که بتوانم انتخاب دیگری داشته باشم.
من وسواس خاصی نسبت به هجده ساله شدن داشتم. نه به این خاطر که در آن سن میتوانستم گواهی نامهام را بگیرم و با مینی کوپرم به گردش بروم (هاها) یا اینکه برای قمار به کازینو بروم (هاها) بلکه به این دلیل که میدانستم که با خیال راحتتر میتوانستم از مغازهها دزدی کنم. قبل از آن اگر چیزی میدزدیدم و دستگیر میشدم ناگریز با پدرم تماس میگرفتند. محال بود اجازه دهم این اتفاق بیافتد. این یک مسیر مستقیم به همان آغل جهنمی بود.
پس اقلام کوچکتری را میدزدیدم. حال میدانی این زندگی من و برنامههای بزرگ من برای آینده بود… پس بله، زمانی که فرنک ممو تظاهر کرد که من را ندیده است بزرگواری بزرگی را در حق من روا داشت. از آن موقع به بعد چندین بار درباره آن روز با او صحبت کردم. درباره آن لحظهی عجیبی که در آن هم خجالت زده بودم و هم آسوده خاطر و او همچنان قسم میخورد که من را ندیده است؛ اما من میدانم که مرا دیده است.
- حجم فایل : 28 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 139 ص