پیش نمایش
دانلود کتاب تعمیرکار اثر برنارد مالامود pdf
در گرمای خفقان آور سلول انفرادی کوچک، زنده زنده میپخت؛ پشتش خیس بود و از زیر بغلهایش عرق چکه میکرد. شب سوم اما چفت در را کشیدند، کلیدی چرخید و در باز شد. نگهبان به او دستور داد که به دفتر زندانبان برود. «راه بیفت لعنتی. این قدر که دردسر داری فایده نداری» بازپرس آنجا بود؛ روی صندلی نشسته بود و خود را با کلاه حصیریاش باد میزد.
کتو شلوار کتانِ چروک و کراوات سفید ابریشمی به تن داشت و صورت رنگ پریدهاش هنگام صحبت با معاون زندانبان با ریش تیره و کوتاهش در تضاد بود. معاون زندانبان مردی بود با چشمانی ناآرام، چکمههای واکس خورده و بوگندو که به محض ورود یاکوف، خون به صورتش دوید و آشکارا به هم ریخت. زندانی رنگ پریده و گیج و منگ لنگان لنگان وارد اتاق شد و دو مقام، لحظهای دست از صحبت کشیدند.
معاون زندانبان لبش را گاز گرفت و گفت به نظر من که این روند غیر عادی است. اما بیبیکوف صبورانه مخالفت کرد. «جناب معاون، من برای انجام وظایف رسمی خودم به عنوان بازپرس پرونده اینجا هستم. لازم نیست نگران چیزی باشید» «بله، شما این طور میفرمایید. اما چرا نصفه شب آن هم وقتی زندانبان رفته تعطیلات و مقامات همه خوابند تشریف آوردهاید؟ راستش اگر از من بپرسید، آمدن شما در این وقت شب برای مأموریت خیلی عجیب است.»
بازرس با صدایی گرفته توی دستش سرفهای کرد و گفت «امشب شبی وحشتناک بعد از یک روز وحشتناک گرم است. اما این ساعت هوا خیلی خنکتر است. وقتی در خیابان راه میروید نسیمی هم از روی دنیپر بلند میشود. راستش من توی تختم دراز کشیده بودم اما گرمای خانه غیر قابل تحمل بود و ملحفه و روتختیام خیس عرق شده بود. پهلو به پهلو شدم اما فایدهای نداشت. (ص160)
بلند شدم لباس که پوشیدم فکر کردم بهتر است به جای خوردن نوشیدنیهای خنکی که فقط گاز معدهام را زیاد میکنم و لعنت کردن گرما کارهایم را انجام بدهم. خوشبختانه همسر و فرزندانم رفتهاند ویلایمان در ساحل دریای سیاه، من هم ماه اوت میروم پیششان. میدانید که امروز بعد از ظهر گرما در سایه به 40 درجه رسید و حالا باید حدوداً 34 درجه باشد. باور کنید امروز کار کردن توی دفتر غیر ممکن بود. دستیارم حالت تهوع داشت و مجبور شدیم بفرستیمش خانه.
معاون گفت «خیلی خب پس بفرمایید شروع کنید. اما من باید به عنوان شاهد اینجا بمانم. زندانی تحت اختیار ماست، فکر کنم واضح است.» «اجازه بدهید به شما یادآور بشوم که وظیفهی شما بازداشت محکوم، اما وظیفهی من بازپرسی از اوست. متهم هنوز محاکمه یا محکوم نشده؛ یعنی اصلاً کیفرخواست صادر نشده و او را با حکم رسمی نفرستادهاند زندان. او به عنوان یک شاهد اینجاست، اگر اجازه بدهید من این حق را دارم که تنهایی از او بازپرسی کنم.
قبول دارم که از لحاظ رسمی زمان مناسبی نیست اما از شما خواهش میکنم چند دقیقه ما را تنها بگذارید، نیم ساعت بیشتر طول نمیکشد» «حداقل باید بدانم میخواهید از او چه بپرسید تا اگر زندانبان پرسید جوابش را بدهم. اگر میخواهید دربارهی رفتاری که اینجا با او میشود بپرسید، بگذارید بهتان بگویم که زندانبان هیچ خوشش نمیآید. یهودی و غیریهودی نداریم. اگر او قانون را رعایت کند، با او هم مثل بقیه رفتار میشود.» (ص161)
«من به این کارها کار ندارم. البته امیدوارم که رفتارتان با زندانیها همیشه انسانی باشد. به زندانبان گریزیتسکوی بگویید که میخواستم بعضی شهادتهای متهم در ملاقات قبلی را دوباره بررسی کنم. اگر هم خواست بیشتر بداند، بگویید به من زنگ بزند.» معاون زندانبان کوتاه آمد. نگاهی پرکینه به زندانی انداخت. بیبیکوف با دو انگشت بر لب دقیقهای نشست. سپس به طرف در شتافت.
- حجم فایل : 81 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 352 ص