فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب تمام این مدت اثر ریچل لیپینکات و میکی داتری pdf
چشمهایم را میبندم، وانمود میکنم خوابم و صبر می کنم پرستار شب برود. یک چشمم را باز میکنم و میبینم دستش را جلو برده تا چراغها را خاموش کند، نفسم را حبس میکنم و منتظر میمانم، در تاریکی محو میشود. در که پشت سرش با صدای تق بسته میشود، راه میافتم. اینترنتی تاکسی خبر میکنم و میگویم دورتر از ورودی بیمارستان بایستد، بعد پاهایم را از تخت آویزان میکنم و میایستم، پای آسیبدیدهام تقریباً زیر سنگینی وزنم خم میشود. نفس عمیقی میکشم، خودم را ثابت نگه میدارم، برای کمک عصاهایم را برمیدارم و لنگلنگان به سمت قفسه میروم. ساک مشکیای که مامان آورده پایین قفسه است، یک شلوارک ورزشی و یک پیراهن بیرون میآورم.
تا جایی که میتوانم سریع آنها را میپوشم، خب البته که اصلاً هم سریع نیست! پایم فوریت کل این عملیات را درک نمیکند. با دقت به راهرو چشم میدوزم و به هر دو طرف نگاه میکنم. ساعت نُه است، درست بعد از معاینهٔ اندامهای حیاتیام، زمان مناسب برای حمله: دقیقا نُه. پشت پیشخوان هیچ پرستاری نیست، ایدهآل برای من که بدون اینکه گیر بیفتم لنگلنگان از اتاقم به سمت خروجی بروم. درهای شیشهای بیمارستان که پشت سرم بسته میشوند. نفس راحتی میکشم، فرارم تقریباً کامل شد. تاکسی من کجاست؟
با نگرانی به ورودی بیمارستان خیره میشوم، چشمهایم از مسیر اصلی به سمت درمیآید و دوباره برمیگردد، دنبال رانندهای به نام جان هستم تا با یک ماشین قرمز قبل از اینکه به اتاقم برگردانده شوم، سوارم کند. وقتی منتظرم سعی میکنم خونسردیام را حفظ کنم، اما از فکر دیدن مارلی فقط تا چند دقیقهٔ دیگر، قلبم دیوانهوار در سینهام میکوبد. عصبانی میشود؟ دوباره به من اعتماد میکند؟ این برای او چطور بوده است؟ به نوعی فقط میدانم او کسی است که همهٔ اینها را درک میکند. نور چراغهای جلو را میبینم و ماشین جلوی من میایستد. زود در را باز میکنم و تند میپرم داخل.
- حجم فایل : 67 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 428 ص