فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب جوانی اثر پاتریک مودیانو pdf
« این پسر چه قدر شجاعه… » دکتر با نوک انگشت به لپ کودک می زد. اودیل نگران تر از همه بود. دکتر به کمک دستگاهی شبیه یک اره برقی که کُنده ها را فوری از وسط دوتا می کند، گچی را که اودیل رویش گُل کشیده بود برید. دستْ سالم وسلامت بیرون آمد. پوستش نه خشکیده و نه رنگ پریده شده بود. اودیل بی دلیل می ترسید. بچه لبخندزنان و نگران، دستش را تکان می داد و آرام آرام و با ناباوری خمش می کرد. دکتر گفت « حالا می تونی دوباره بشکنیش. » اودیل قول داده بود قبلِ برگشتن به کلبه، بروند و بستنی بخورند. حالا توی تراس کافه ای نزدیک دریاچه، روبه روی هم نشسته اند. کودک بستنی توت فرنگی پسته ای انتخاب کرده است.
« خوشحالی که دستت دیگه تو گچ نیست؟ » جوابش را نمی دهد. با دقت و جدیت بستنی اش را می خورد. اودیل نگاهش می کند و از خودش می پرسد آیا او بعدها آن گچ پُرگُل و ستاره را به خاطر می آورد؟ اولین خاطره ی کودکی؟ آفتاب چشم های بچه را چین می اندازد. مه روی دریاچه محو و اودیل سی و پنج ساله می شود. به زودی لویی پا توی سی و پنج می گذارد. ممکن است در سی و پنج سالگی اتفاق تازه ای برای کسی بیفتد؟ این را از خودش می پرسد و به پوست هوانخورده و دستی که چند لحظه پیش از گچ بیرون آمد، فکر می کند. انگار بچه از پیله بیرون آمده. آیا در سی و پنج سالگی هم ممکن است زندگی از صفر شروع شود؟ سوال سختی است و به خنده می اندازدش.
این را باید از لویی بپرسد. خودش فکر می کند که نه. آدم به منطقه ی وسیعی می رسد و داخل دریاچه ای شبیه همینی که جلوش گسترده شده، قایق رکابی زندگی اش را نرم نرمک جلو می برد. بچه ها بزرگ می شوند. بعد هم ترکش می کنند. مژه ای گوشه ی پلکش را اذیت می کند. قوطی کرم پودری را که فقط از آینه ی کوچک گردش استفاده می کند، از کیفش بیرون می آورد. موفق نمی شود مژه را بردارد. صورتش را با دقت نگاه می کند. تغییری نکرده. همان قیافه ی بیست سالگی اش را دارد. این چین های کوچک گوشه ی لب هایش نبودند. دیگر چیزی عوض نشده. نه… لویی هم عوض نشده. کمی لاغر شده، فقط همین… « تولدت مبارک، مامان. »
- حجم فایل : 62 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 123 ص