فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب خانه ی لهستانی ها اثر مرجان شیرمحمدی Pdf
بودن همهٔ ما توی آن خانه به خاطر مادام بود. این حرف من نیست. این را دلشادخانم میگفت. دلشادخانم صاحبِ خانهٔ دوطبقه، یا به قول خودش عمارت دواشکوبهٔ ما بود، که ماهی یکبار برای گرفتن اجارهخانه میآمد. وسط حیاط روی یک صندلی مینشست و همسایهها یکییکی میآمدند و اجارههاشان را میدادند و دلشادخانم توی یک دفترچه که همیشه همراهش بود جلو اسم هر کس یک ضربدر میگذاشت…
مادام با فال قهوه گرفتن خرج زندگیاش را درمیآورد. فک و فامیلی هم در آمریکا داشت که گاهی برایش پول میفرستاد. فال گرفتنِ مادام مثل مطب دکتر، ساعت داشت و زنها باید از قبل،2 وقت می گرفتند تا بروند توی اتاق مادام بنشینند و زُل بزنند به دهن مادام و منتظر حرفی باشند که خوشحالشان کند. ولی مادام که زنِ راستگویی بود، کاری به این حرفها نداشت. هر چی توی فنجان میدید، بیکموکاست میگفت. زنها هم بعد از این که مادام فالشان را میگفت، پولش را میدادند و خوشحال یا ناراحت از اتاق میآمدند بیرون. مادر من اهل فال گرفتن نبود. میگفت فالِ ما را خدا گرفته. از صبح میرفت کار میکرد و شب خسته برمیگشت خانه و وقت این جور کارها را نداشت.
آن روز مامان همه آمده بود پیشِ ما. مادرم نبود. من ایستاده بودم پشت پنجرهی اتاق و برفهایی را تماشا میکردم که حیاط را سفیدپوش کرده بود. مامان همه روبهروی بانو، زیر کرسی نشسته بود و داشت میگفت آقای دیبایی از خاله پری خواستگاری کرده. گربهی لاغر مردنی سیاهی توی حیاط راه میرفت. نصیبه خانم نبود، وگرنه یک لنگه کفش نثار گربهی بیچاره میکرد. گربه راه افتاد طرف در زیرزمین. مرغ و خروسهای نصیبه خانم توی زیرزمین بودند و به خاطر همین نصیبه خانم یک قفل بزرگ به درِ زیرزمین زده بود. گمانم گربه میفهمید درِ قفل شده یعنی چی، ولی هنوز امید داشت. بانو گفت «تقدیر پری این بود».
- حجم فایل : 89 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 139 ص