پیش نمایش
دانلود کتاب درمان مرگ با صاعقه اثر گیل اندرسون دارگتز pdf
نیمه شبِ پیش از مراسم خاکسپاری سارا کمپ، پدرم برادرم را از خواب بیدار کرد و هردو با هم بیرون رفتند تا حصار زندهی سوئدی را ببُرند. بهار همان سال بین پدرم و مرد سوئدی به خاطر اوهامی که توی سر پدرم افتاده بود، اختلاف درگرفت. او بر این باور بود که بخشی از زمینهای سوئدی متعلق به اوست.
خیلی پیش از آنکه پدرم مزرعه را بخرد، سوئدی به رسم مردم سرزمین خودش، با استفاده از درختان زنده دور قسمتی از زمین را – که پدرم اکنون به این نتیجه رسیده بود متعلق به خودش است – حصار کشیده بود. پدرم مزرعه را از والدین همسر مرد سوئدی خریده بود. یوهانسون شیفتهی تعریف کردن این حکایت بود که بلیتی برای سفر با کشتی تایتانیک خریده بود و چون شب قبلش حسابی توی عروسی خواهرش سیاه مست کرده، از کشتی جا مانده بود.
او بعداً بلیت کشتی دیگری به مقصد ینگهدنیا خریده بود و پس از مدتی کار کردن در نقاط مختلف کشور، عاقبت در ترتلولی، زمینی در مجاورت یک دهقان سوئدی دیگر به نام اولسن که در بدشانسی رودست نداشت، خریده بود. اولسن با یکی از زنان سرخپوست ترتلولی موسوم به ماری ازدواج کرده و از او صاحب هشت فرزند شده بود. دست برقضا تمام بچه هایش بلااستثنا از دنیا رفته بودند. هرکس داستانی در این باره میگفت.
مثلاً خودم از لیلی پل دختر خلوضعِ خانم پل شنیده بودم که بچه های اولسن به نوعی بیماری روحی مبتلا شده بودند که باعث میشد چیزهایی ببینند که در عالم واقعیت وجود نداشت و بعد آن بیماری بدنهایشان را به تسخیر خود درآورده بود. دنیس به من و دن گفته بود بچههای اولسن هر کدام توسط خرس یا گربه وحشی مورد حمله قرار گرفته و گاهی فقط جسدهای نیم خورده شان پیدا شده بود.
اما من فکر میکردم اینها فقط قصه است و بچه هایش از بیماری مردهاند. تمام آن بچهها حالا در زمینهای ما دفن شده بودند، درست کنار اصطبل. زمانی که یوهانسون به ترتلولی رسیده بود، تنها بچهی زندهی خانوادهی اولسن کارولین بود. دختر زیبای شانزده سالهای که یوهانسونِ بیست و هفت ساله به عقد خود درآورده بود. کارولین یکسال پس از ازدواج و تنها سه ماه پس از به دنیا آوردن فرزند پسری، به خاطر ابتلا به سل به رحمت پروردگار شتافته بود.
پس از مرگ اولسن بیوهاش با یک مرد سرخپوست آشنا شد. به آبادی برگشت و زمینش را برای فروش گذاشت. همان وقت بود که پدرم زمین را خرید. او دستی به سرو روی خانه کشید و در زمین اصطبلی ساخت، تخته سنگها را از سطح زمین جمع آوری کرد و با آنها روی سنگ قبر دهقان زادهها را پوشاند تا بدشگونیشان گریبانش را نگیرد. پدرم قسم میخورد دفاتر و اسناد به وضوح نشان میدهند سوئدی حصارش را در زمینهای ما ایجاد کرده.
اگرچه هرگز مدرکی در آن باب رو نکرد و بهار سالی که گله را فروخت، اولین بار بود که در این باره چیزی میشنیدیم. جالب است بدانید زمین مورد اختلاف یک مایل طول و یک پا عرض داشت. او و سوئدی هرگز در این باره مشاجره نکردند؛ حتی دربارهاش بحث هم نکردند. در عوض هر چند شب یکبار، پدرم بیرون میرفت و بخشی از حصار درختی سوئدی را از بین میبرد و جایش سیم خاردار میکشید.
هر چند شب یکبار سوئدی سیم خاردارها را میبرید و میکوشید حصار مخصوص خود را جایگزین کند. شب پیش از مراسم خاکسپاری سارا کمپ، پدر و برادرم با وجود مخالفت مادرم، لباس پوشیدند تا برای قطع کردن حصار سوئدی بروند. مادرم در آستانه در اتاق خواب ایستاد و دربارهی حماقت پدرم دادِ سخن داد تا خداوند بداند و آگاه باشد که او کوچکترین نقشی در آن کارهای شیطانی نداشته است.
مادرم گفت: «حداقل با اون یارو سوئدیه حرف بزن. هنوز که باهاش حرف نزدی، شاید حاضر بشه زمینو بهت بفروشه. یه نگاه به خودت بنداز. نصفه شبی دوره افتادی به کشیدن سیم خاردار!» من به کنج اتاق نشیمن رفتم و در تاریکی به کابینت تکیه دادم تا از چشمشان پنهان باشم. در اتاق من، مثل در تمام اتاقهای خانه: اتاق والدینم، اتاق برادرم و آشپزخانه – به نشیمن باز میشد.
- حجم فایل : 65 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 342 ص