پیش نمایش
دانلود کتاب دعوت به مراسم گردن زنی اثر ولادیمیر ناباکوف pdf
دیگر روزنامه به سلول نمیآوردند؛ سین سیناتوس که پی بُرده بود هر خبر مربوط به اعدام را از روزنامه قیچی میکنند، از گرفتن روزنامه طفره میرفت. صبحانه سادهتر شده بود: به جای کاکائو ۔ آب زیپو ۔ پسابی به او میدادند که تفالهی چای در آن شناور بود؛ نان برشته چندان خشک بود که نمیتوانست آن را گاز بزند.
رودیون این واقعیت را که از خدمتگزاری به زندانی ساکت و مشکل پسند خسته شده است، پنهان نمیکرد. به عمد خود را بیش و بیشتر در سلول مشغول میکرد. ریش آتشین رنگش، آبیِ خرفت وار چشمهایش، پیشبند چرمیش، دستهای چنگال مانندش – تمامی اینها چندان تکرار شده بود که تأثیری یکسره ملال آور و خسته کننده داشت. سین سیناتوس به هنگام نظافت سلول رو به دیوار میکرد.
و امروز چنین بود – باز آمدن صندلی به سلول، با نشانه های عمیق دندان های سگ وار بر لبهی بالایش، تنها تفاوت امروز با روزهای دیگر بود. رودیون همراه با صندلی، یادداشتی از مسیو پییر آورد؛ دست خطی که مثل مو پیچ و تاب میخورد، نشانه گذاری هایی با سلیقه، امضایی مانند رقص هفت صورتک. همسایهاش با کلماتی شوخ طبعانه و مهرآمیز از گپ دیروز تشکر کرده بود و اظهار امیدواری که به زودی دیدارشان تکرار شود.
یادداشت چنین خاتمه مییافت «اجازه بدهید به شما اطمینان دهم که من از نظر جسمی خیلی، خیلی قوی (با خط کش دوباره زیرش خط کشیده بود) هستم و اگر هنوز در این مورد متقاعد نشدهاید مفتخر خواهم شد که نمایشهای جالب (زیرش خطی کشیده بود) دیگری از فرزی و پرورش عضلات حیرت انگیزم را به شما نشان دهم.» (ص102)
سپس، سین سیناتوس دو ساعت، با فاصله هایی نامحسوس، که کندی سوگوارانهای داشت، همچنان که گاه سبیلهایش را تاب میداد و گاه کتابی را ورق میزد، دور سلول قدم زد. اکنون دیگر آن را با دقت تمام مطالعه کرده بود. -خیلی بهتر از، مثلاً، اتاقی که در آن سالها عمر گذرانده بود میشناخت. وضع دیوارها چنین بود: تعدادشان بیهیچ تغییری چهارتا بود؛ رنگ زرد یکدستی خورده بودند؛ اما سایهای که آن را میپوشاند، رنگ اصلیاش را تیره و صاف مینمایاند.
و اگر با آن نقطهی متحرکی که انعکاس اخرایی تند پایان روز از پنجره بود به قیاس، گِل رنگ در میآمد؛ در این نقطهی نورانی تمام برجستگیهای کوچک رنگ زمخت زرد واضح بود – حتی پیچ و تاب خطهایی که از موهای قلم به جا بود- دیده میشد و خراش آشنایی که مستطیل گرانقدر آفتاب در ساعت ده صبح به آن میرسید. سرمای چندش آوری، از سنگهای تیرهی سلول میتراوید:
انعکاسی تکامل نیافته، در جایی از سقف که اندکی مقعر بود سکنا داشت، و لامپی (که توری سیمی داشت) در مرکز آن بود. – نه، یعنی، نه کاملاً در مرکز: عیب و نقصی که کوششی رنجبارانه و ناموفق برای رنگ آمیزی درِ آهنی بود. از سه قلم مبلمان ـ تخت، میز، صندلی – فقط آخری را میشد حرکت داد. عنکبوت هم حرکت میکرد. در آن بالا، آنجا که فرو رفتگی شیبدار پنجره شروع میشد… (ص103)
حیوانک سیاهِ خوش خوراک نقاط اتکایی را برای یک تارِ درجه یک با همان کاردانی پیدا کرده بود که مارته هنگامی که در آنچه که گوشهای نامناسب به نظر میآمد، جایی و روشی برای آویزان کردن رختهای شسته پیدا میکرد. پاهایش تا میشد طوری که آرنجهای خزدارش از بغلش بیرون میزد و با چشمهای گرد میشیاش به دستی که بامداد به سویش دراز میشد خیره میماند، و بی آن که چشم از آن بردارد عقب نشینی میکرد
- حجم فایل : 41 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 201 ص