فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب رادیو سکوت اثر آلیس آزمن Pdf
دیگر چیزی نگفتم. تلاش برای بحث کردن بی فایده بود. امکان نداشت او حتى لحظه ای تلاش کند که به حرف های من گوش دهد. گفتم: «باشه.» دوباره ابروهایش را انداخت بالا: «شروع خوبی برای سال سیزدهم نبود، نه؟» و خنده ای ترحم آمیز کرد که می گفت احتمالا باید خودت اینجا رو ترک کنی، پیش از آنکه من ازت بخوام. گفتم: «متشکرم.» اما خودم هم نمی دانستم چرا این حرف را زدم، چون هیچ دلیلی نداشتم که از او تشکر کنم. از صندلی بلند شدم و به سمت در رفتم. آفولایان گفت: «اوه، لطفا نشان ارشدیت رو به من تحويل بده.» برگشتم به سمتش و او دستش را دراز کرده بود. «وای خدایا، فرانسیس، چی شده؟ حالت خوبه؟»
وقتی رسیدم به سالن مطالعه فقط یکی از دوستهایم – مایا – پشت میز ما نشسته بود. داشتم گریه می کردم، که خجالت آور بود – نه که بلند بلند، فقط چشم هایم خیس بود و مدام باید پاکشان میکردم که ریملم نریزد. برایش توضیح دادم چه اتفاقی افتاده. مایا از اینکه من گریه می کردم، کمی معذب شده بود. هیچ کدامشان تا حالا اشک مرا ندیده بودند. «اشکالی نداره. قرار نیست روی چیزی اثر بگذاره، مگه نه؟» مايا خنده عصبی کرد: «منظورم اینه که دست کم مجبور نیستی دیگه سخنرانی کنی یا مراسمی ترتیب بدی.» پذیرش در دانشگاهها و کالج هام رو خراب کرد… چون که یک پاراگراف کامل از بیانیه شخصیم درباره ارشدی دانش آموزهای دختر بود.
از همون اول هم این تنها دلیلی بود که می خواستم ارشد بشم، چون کاری بود که میتونستم ادعا کنم انجامش دادم… من که سرگرمی دیگه ای ندارم، یا… کمبریج میخواد آدمها رو در نقش هایی مثل نقش های رهبری ببینه…» مایا فقط به حرف هایم گوش داد و قیافه همدردی به خودش گرفت و پشتم را مالید و سعی کرد امیدوار به نظر بیاید، اما می دانستم متوجه عمق ماجرا نیست. برای همین به او گفتم میروم دست شویی آرایشم را درست کنم. اما در نهایت توی یک اتاق نشستم و سعی کردم خودم را آرام کنم و به خاطر گریه کردن جلوی آدمهای دیگر از خودم متنفر شدم؛ به خاطر اینکه اصلا اجازه دادم بقیه آدمها گریه ام را ببینند.
- حجم فایل : 47 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 380 ص