فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب رها کردن آسان نیست اثر ام سوسا pdf
دلت برای کسی تنگ شده که وجودش همچون زهر است و تنها قلبت را میشکند. کسی که هروقت نزدیک تو باشد ذرهذرهٔ شادیات را میبلعد و با احساست بازی میکند؛ چون میداند اتفاق بدی برایش نخواهد افتاد. پس هرچقدر هم که احساس کردی لازم است با او صحبت کنی، این کار را نکن. لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست. پاراگرافهای زیادی نوشته و بعد پاکشان کردهام. بیشتر نوشتهام و دوباره بیشتر پاک کردهام. گمان میکنم نوشتن این کتاب سختتر از آن چیزی بود که فکر میکردم؛ چون میدانستم احساسات و غمها و ناامیدیهای زیادی همراه با نوشتههایم در این صفحات جاری میشوند.
قبل از اینکه شروع کنم، اجازه بدهید کمی درمورد گذشتهام و مردی که فکر میکردم عاشقش هستم صحبت کنم. تعدادی از شما خودتان را در شرایطی مشابه شرایط من خواهید یافت. وقتی جوانتر بودم با چند مرد جوان آشنا شدم که هیچکدام از آنان، کسی که من در نظر داشتم نبودند. دنبال مردانی بودم که احساسات مرا با احساسات مشابه تلافی نکنند. آنها یا بیشازحد حساس بودند یا دنبال بازیدادن من بودند که هر دو برایم بینهایت ناخوشایند و زننده بود. هرچه بیشتر میگشتم، بیشتر در پیداکردن آنچه آرزویم بود شکست میخوردم تا اینکه در یک روز ولنتاین او را دیدم. با دوستانم در یک مهمانی بودم که پذیرای تعداد زیادی زنان و مردان مجرد شایسته و مناسب بود.
سالن پر بود از مردان جوان خوشقیافه که از اینطرف سالن به طرف دیگر میرفتند. مشکل من این بود که تابهحال هیچوقت به قصد آشناشدن با مردی به مهمانیای نرفته بودم. از آندست زنها نبودم که دلشان میخواهد موقع رقصیدن یا نوشیدنیخوردن با مردان آشنا شوند. از رقصیدن بدم نمیآمد، ولی هرچیز دیگری بهغیراز این من را معذب میکرد و احساس میکردم باعث میشود بقیه فکر کنند دنبال رابطههای سطحی و گذرای یکشبه هستم ـ من از اینجور زنها نبودم.
آن شب با دوستانم کمی رقصیدم و کمی نوشیدنی نوشیدم. موقع خداحافظی و ترککردن مهمانی چشمانمان در هم گره خورد. آدام۱ روبهروی من ایستاده بود. چون نمیخواهم اسم واقعی نامزد سابقم را بر زبان بیاورم از این بهبعد او را آدام مینامم. او قدبلند، خوش قیافه و تمام آن چیزی بود که من از یک مرد میخواستم. چنان به من خیره شده بود که انگار زمان برای هر دو ما ایستاده است. انگار نیمهٔ گمشدهٔ هم بودیم و برای اولینبار است همدیگر را میبینیم. تا همین امروز هم نمیتوانم آن احساس خوشایندی که وجودم را لبریز کرده بود توصیف کنم؛ چون گاهیاوقات وقتی درمورد آن لحظه فکر میکنم همچنان قند در دلم آب میشود.
- حجم فایل : 24 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 59 ص