دانلود کتاب روزهای خوش اثر گابریل برنستین pdf

فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.

دانلود کتاب روزهای خوش اثر گابریل برنستین pdf

در علم روان شناسی تئوری دلبستگی ثابت می‌کند که برای یک طفل صددرصد ضروری است که در دو سال اول زندگی‌اش حداقل با یکی از مراقبان اصلی خود یک پیوند قوی و محکم داشته باشد. این برای پیشرفت ما بسیار مهم است. وقتی پیوند قوی باشد و ما یک دلبستگی ایمن را تجربه کنیم، با اطمینان از اینکه کسی هست تا هر وقت بخواهیم بتوانیم با خیال راحت به او رجوع کنیم آن قدر احساس اعتماد به نفس پیدا میکنیم که میتوانیم دنیا را کشف کنیم.

اگر این پیوند یک دلبستگی نامطمئن باشد، از اینکه خانه را ترک کنیم یا چیزی کشف کنیم وحشت داریم و نسبت به استفاده از توانایی خود مردد هستیم. اشخاصی که دلبستگی ایمن داشته‌اند تمایل دارند به دیگران اعتماد کنند و در حد متعادل راحت‌تر زندگی‌شان را هدایت می‌کنند. دلبستگی نامطمئن شکلی از تروماست که اگر لاینحل باقی بماند می‌تواند بر مسیر زندگی کودک تأثیرگذار باشد. در فصل ۹ بیشتر راجع به دلبستگی سخن خواهم گفت.

قطع ارتباط ناگهانی حتی می‌تواند چیزی شبیه این باشد: وقتی والدین به افتادن بچه بخندند یا وقتی کودک شیر را می‌ریزد از عصبانیت منفجر شوند، می‌تواند احساس شرم را در لحظه برانگیزاند. آن شرم می‌تواند با یک اصلاح سریع همچون احترام به احساسات کودک و معذرت خواهی بابت آن اشتباه جبران و حل شود؛ اما وقتی قطع ارتباط‌ها مکرر اتفاق بیفتند و بدون آنکه اصلاح شوند نادیده گرفته شوند، می‌تواند به شرمی مزمن تبدیل شود.

حتی نوشتن این کلمات در این لحظه شرم مرا بر می‌انگیزاند. از اینکه به احساساتم وقعی نهاده نشده احساس شرم می‌کنم. احساس شرم می‌کنم که مکانی امن نداشتم تا وقتی پریشان بودم به آنجا مراجعه کنم. احساس شرم می‌کنم که خاطرات سوء استفادۀ دیگران را با خودم به این طرف و آن طرف می‌کشانم. من امروز می‌توانم با آن شرم روبه رو شوم اما برای سه دهه، از آن فرار می‌کردم.

در تلاش برای پرهیز از احساس شرم، یک داستان از بچگی خودم ساختم که خیلی با واقعیت متفاوت بود. داستان من در خصوص یک طلاق مسالمت آمیز بود. همیشه می‌گفتم والدینم آن قدر صمیمی بودند که قادر بودند یک رابطهٔ دوستانه سالم را با هم ادامه دهند و من در شهری ثروتمند در پرقو بزرگ شدم.

هرگز اقرار نمی‌کردم که خانواده‌ام از لحاظ مالی در تقلا بوده یا مواقعی بود که آپارتمان کوچک مادرم یک مستأجر داشت و یکی از اتاق خواب‌ها را اشغال کرده بود. من به این داستان باور داشتم که بچگی من شاد بوده و من در امنیت کامل به سر می‌بردم. مجبور بودم این داستان را از خودم بسازم تا از حقیقت شرم آور دوران کودکی‌ام جان سالم به در ببرم.