فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب زنان فوق العاده اثر باربارا پیم pdf
همان طور که داشتم با عجله به طرف رستوران میرفتم – کمی دیر کرده بودم – به این فکر کردم که ویلیام واقعاً فرد مناسبی نیست که آدم در این روز زیبای بهاری با او ناهار بخورد. مردی فوق العاده و رمانتیک قطعاً همنشین بهتری نبود؟ آسمان آبی که پر بود از ابرهای سفید مواج، نسیم ملایم و فرح بخش، کلاه های خوش آبو رنگ زنهایی که مقابلم ظاهر میشدند…
همۀ اینها به بیمیلیام برای ملاقات با ویلیام دامن میزد، به بیزاریام از دل مشغولی وسواس گونهاش در مورد سلامتی و وعده های غذاییاش، لذت بردن بدخواهانه و پیردختر مآبانهاش از بدگویی کردن پشت سر دیگران. همان طور که با کجخلقی منوی رستوران را از نظر میگذراند، فهمیدم امروز از آن روزهاست که زیادی وسواس به خرج بدهد.
احتمالا جگر را زیادی میپختند، گوشت اردک را خوب نمیپختند، هوا ملایمتر از آن بود که کرفس خوب از آب دربیاید؛ انگار واقعاً هیچ چیزی نبود که بتوانیم بخوریم. همان طور که ویلیام داشت با لحنی عصبی پچپچ کنان با پیشخدمت رستوران مشورت میکرد، من با بردباری سر جایم نشستم. یک بطری شراب آوردند. ویلیام بطری را برداشت و با بدگمانی برچسب روی آن را وارسی کرد.
شراب را که چشید با دلواپسی تماشایش کردم، آخر او از آن مردهایی بود که تشریفات برایشان خیلی مهم است و احتمال داشت بطری را پس بفرستد و یکی دیگر بخواهد. اما وقتی چشید خیالش راحت شد. شراب خوبی بود یا اگر هم خوب نبود، قابل قبول بود. گفت: «شراب نسبتاً خوبیه، میلدرد، معمولیه، ولی فکر میکنم تو خوشت بیاد. مثل احمقها گفتم: «معمولی، درست مثل من.»
همزمان پَر روی کلاه قهوهایم را لمس کردم. با لحنی خشک گفت: «امروز واقعاً باید شراب خوب خورد. ظاهراً بهار دیگه کمکم داره از راه میرسه.» برچسب روی بطری را خواندم «نویی سن ژرژ. چقدر هیجان انگیز! معنیش میشه شبهای سن ژرژ؟ شگفت انگیزترین تصویرها رو تو خاطر آدم زنده میکنه. زره و اسبهای سفید و اژدها، همین طور شعله های آتیش، شاید هم یه صف بلند از آدمهای مشعل به دست.»
لحظهای با تردید نگاهم کرد و بعد که دید هنوز از شرابم نچشیدهام توضیح داد «نویی سن ژرژ منطقهای است که تاکستانهای زیادی دارد، اما آدم نباید تصور کند هر بطری شرابی که نام این منطقه روی برچسبش خورده، محصول درجه یکی است.» با لحنی جدی گفت: «ممکنه یه چیز معمولی باشه. این همیشه یادت بمونه. دانش اندک بس خطرناک است، میلدرد.» خوشحال از اینکه بقیهٔ شعر را بلد بودم، سطر دومش را خواندم:
«یا سیراب شو از چشمۀ دانش یا لب به آب مزن. ولی متأسفانه من هیچ وقت فرصت سیراب شدن رو پیدا نکردم، اینه که همیشه نادون باقی میمونم.» ویلیام آهی کشید: «آه، پوپ ساکن تویکنهام بود و حالا باغ خونهش تبدیل شده به یه تلفنخونه. آدم غصهش میگیره» لحظهای مکث کرد و بعد با لذت بسيار مشغول خوردن شد.
بیتردید ناهار عالیای بود و ظاهراً چیزی که داشتیم میخوردیم در منوی رستوران نیامده بود. کمی که خوردیم و آن گرسنگی حیوانی اولیهمان را که رفع کردیم ویلیام شروع کرد به پرسیدن سؤال هایی دربارۀ خودم، اینکه از آخرین باری که همدیگر را دیده بودیم چه کارها کردهام یا چه مورد جالبی در محل کارم اتفاق افتاده است. گفت:
«چقدر دوست دارم این جور کاری داشته باشم، احساس میکنم کمو بیش برای این کار استعداد ذاتی دارم. میدونی خیلی خوب میفهمم که این انسانهای محترمِ بداقبال چه چیزهایی رو از دست دادن.
- حجم فایل : 100 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 420 ص