فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب زنی در کیمونوی سفید اثر آنا جونز pdf
مه پایین آمده و خود را روی زمین پهن کرده است. پدر در شهر کار دارد و من هم باید برای انجام آزمایشهای پزشکی بروم، بنابراین باهم به طرف ایستگاه قطار حرکت میکنیم سپس در ایستگاه از هم جدا میشویم، زیرا کار پدر در یوکوهاماست و زایشگاه درست در جهت مخالف آن، یعنی در هیراتسوکا. مه روی زمین سایهای تار انداخته است که سکوت میان ما را تیرهتر میکند.
این جاده انگار نمیخواهد تمام شود. از آنجاکه من این بچه را در شکمم حمل میکنم پدر هم چمدان کوچک مرا که مادربزرگ اصرار داشت با خود بیاورم به اجبار برایم حمل میکند. مادربزرگ گفت: «بهتر است رنج سنگینی این چمدان را تحمل کنی و لباس گرم داشته باشی تا رنج سرما و بیمار شدن را» و من در هر حالت رنج میکشم. شاید پدر، سنگی بود که اوکاسان طی سالها مانند آبی روان او را نرم کرده بود.
حالا بدون او زیر نور تند آفتاب داشت میسوخت. در نگاهش غم عمیقی وجود داشت که آن را نیز همراه چمدان من به دوش میکشید. ما هر دو مسئول هستیم. گلویش را صاف میکند اما حرفی نمیزند. فقط روباههای فضول مادربزرگ تمام راه حرف میزدند. قسم میخورم تمام راه زمزمه میکردند: «چه کسی به هاجیمه میگوید کجا هستی؟ وقتی او بفهمد تو باید پیش کنجی بمانی چه فکری میکند؟ (ص231 کتاب زنی در کیمونوی سفید)
اگر بچۀ او را از دست بدهی چه؟» قول میدهم از بچهام مراقبت کنم اما دارم از نگرانی میمیرم. آرام باش نائوکو، حال بچهام خوب است. هاجیمه مرا دوست دارد. او به کنجی هم علاقه دارد. باهم با پدر صحبت میکنیم. «نائوکو.» پدر از سرعت قدمهایش میکاهد سرش را بلند میکند و با نگاهی تلخ میگوید: «کاری را انجام بده که دکترها میگویند برای سلامتیات مهم است. لجباز نباش میفهمی چه میگویم؟»
نگاهمان باهم تلاقی میکند؛ نگاه من گناهکار و نگاه پدر دلسوزانه. او نگران من است اما نگران بچهام هم هست؟ نمیتوانم این را بپرسم. شرم میکنم، شرمی ابدی. «پدر من…» از کجا باید شروع کنم. خیلی چیزها برای گفتن هست. تردیدم این فرصت را از من میگیرد. نگاهش از من میگذرد و به نقطهای دیگر خیره میشود. دوباره جدی میشود. به طرف چیزی که توجه او را به خود جلب کرد برمیگردم، قلبم میریزد.
- حجم فایل : 60 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 505 ص