پیش نمایش
دانلود کتاب زن خوراکی اثر مارگارت آتوود pdf
ماریان به تصویر کوچک و براق خودش بر روی قاشق خیره شده بود. تصویرش وارونه بود. نیم تنهای بزرگ که تا به دسته قاشق میرسید باریک میشد. قاشق را چرخاند، پیشانیاش باد کرد و بعد به حالت اول برگشت. خیالش راحت شد. نگاه محبت آمیزش از روی رومیزی سفید و بشقابهای رویش و سبد نان ساندویچی گذر کرد و به پیتر رسید که داشت به او لبخند میزد.
زوایا و منحنیهای صورت پیتر، زیر نور نارنجی شمعی که بر روی میز بود، بیشتر به چشم میآمد. زیر نور شمع، چانهاش برجستهتر بود اما اجزای صورتش چندان صاف نبودند. به نظرش هرکسی که پیتر را میدید حتماً او را خوشتیپ میخواند. یک دست از ستهای زمستانی شیکاش را پوشیده بود -کت و شلوار تیره و یک کراوات تیره گران قیمت- البته نه جلف مثل مردهای جوان شهری، بلکه بسیار جذاب.
اینزلی یکبار او را پکیجی دوست داشتنی خوانده بود، اما الان در نظر ماریان بسیار جذاب بود. پیتر میدانست چطور هم با بقیه اخت بشود و هم چطور حد خودش را نگه دارد. بعضی از مردها اصلاً نمیتوانند کت و شلوار تیره را به درستی تن کنند. معمولاً روی شانه های لباسشان شوره ریخته یا اینکه پشت لباسشان برق افتاده، اما پیتر هرگز لباسش نه شوره داشت نه برق افتاده بود.
احساس مالکیت غرور آمیزی از داشتن او در آن مکان عمومی داشت و همین باعث شد دستش را دراز کند و دست پیتر را بگیرد. پیتر هم در جواب دستش را روی دست او گذاشت. پیشخدمت با نوشیدنی سر میز آمد، پیتر شراب را تست کرد و به نشانه تأیید سر تکان داد. پیشخدمت برایشان شراب ریخت و در تاریکی محو شد. یکی دیگر از خوبی های پیتر همین بود، میتوانست بدون هیچ زحمتی چنین تصمیماتی را بگیرد. (ص92 )
در این مدت ماریان عادت کرده بود که پیتر به جای او تصمیم بگیرد. دیگر موقع خواندن مِنو، احساس دودلی نمی کرد؛ هیچ وقت نمیدانست چه میخواهد اما پیتر میتوانست به جای هر دو آنها سریعاً تصمیم بگیرد. سلیقه غذایی او بیشتر به سمت استیک و رست بیف بود، چیزهای عجیبی مثل خوراک بره را انتخاب نمی کرد و اصلاً ماهی دوست نداشت. امشب قرار بود فیلهٔ مینیون بخورند.
دیروقت بود، عصر را در آپارتمان پیتر گذرانده بودند و الان هر دو حسابی گرسنه بودند. همین طور که منتظر غذایشان بودند، بحث ناتمامشان را از سر گرفتند، همان بحثی که دوباره موقع لباس پوشیدن شروع شده بود، تربیت صحیح بچهها. پیتر تئوریوار صحبت میکرد و بچهها را طبقه بندی میکرد. با دقت سعی میکرد هیچ اشارهای به خودشان نکند. اما ماریان به خوبی میدانست که پیتر در مورد آینده بچههای خودشان صحبت میکند.
برای همین چنین موضوعی این قدر مهم بود. پیتر معتقد بود همه بچهها برای سرپیچی از قوانین باید تنبیه شوند؛ حتی تنبیه بدنی. البته هیچکس نباید در حین عصبانیت کودکی را کتک بزند؛ نکته مهم این بود که قاطع باشند. ماریان میترسید این کار احساساتشان را جریحه دار کند. «عزیزم تو این چیزها را درک نمیکنی. تو همیشه در زندگیات حمایت شدهای.» دست ماریان را فشرد و ادامه داد: (ص93)
«اما من نتیجهاش را دیدهام. دادگاه پُر است از این بچهها، نوجوانان بزهکار؛ و خیلی از آنها خانواده های خوبی هم داشتهاند. مشکل پیچیده است.» پیتر لبهایش را به هم فشرد. ماریان در دلش به خود حق میداد و از اینکه به او بگویند همیشه در زندگی حمایت شده، متنفر بود. «نباید آنها را درک کرد، به جای اینکه…» پیتر لبخند زد و گفت: «فکر کن بخواهی این ولگردهای کوچک را درک کنی، پسرهای موتورسوار، جوانان معتاد به ماری جوانا و
- حجم فایل : 68 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 292 ص