فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب ساعت مادربزرگ اثر کیت پیرسون pdf
کِلی آنها را به سمت مسیری خاکی هدایت کرد. کنار مسیر سیم خاردار کشیده شده بود. قلب پاتریشیا از دیدن آنها، که یکی یکی از زیر سیم رد شدند تند تپید. حالا همه ساکت راه میرفتند. مگی نزدیک کلی رفته بود و دستش را گرفته بود. ترور سعی میکرد به قلاده ی پگی طنابی ببندد. کِلی داد کشید: «سلام آقای پل» برای پیرمردی دست تکان داد که روی پله های یک کلبه ی ییلاقی نشسته بود.
مرد با وقار گفت: «سلام بچه ها. دوباره اومدید.» «میخوایم برای پیکنیک بریم به ساحل شنی. اشکالی نداره؟» چهره ی قهوه ای مرد با لبخندی چین خورد. «مشکلی نیست. بعداً برگردید. نوه هام اون وقت خونه هستند و میبرنتون سواری» کلی گفت: «ممنون میام.» از جلوِ چند خانه ی دیگر هم گذشتند. زنها با کنجکاوی نگاهشان میکردند و بچه های موسیاه بهشان زل میزدند.
یک پسر نوجوان با گیسی بلند و جلیقه ی چرمی ریش ریش دار تا وقتی از مقابل کلبه ها می گذشتند به آنها چشم غره رفت. کریستی نجوا کرد: «تو خیلی شجاعی کلی، من میترسم باهاشون حرف بزنم. اگه بابا بدونه اومدیم اینجا خیلی عصبانی میشه. اون از سرخ پوستها خوشش نمیاد. میگه تنبلند.»
کلی ایستاد و رو به دخترداییش کرد: «امیدوارم تو یکی این طوری فکر نکنی کریستی رِید. اونها هم آدم هایی مثل من و تو هستند و سفیدپوستها خیلی بد باهاشون رفتار کردند. آقای پل دوست منه میدونی که همیشه ازش اسب کرایه میکنیم. مادر و پدرم میگن که بابات یه آدم متعصبه.» کریستی و بروس داد کشیدند: «نیست.» اما انگار خودشان هم خیلی مطمئن نبودند.
- حجم فایل : 77 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 173 ص