پیش نمایش
دانلود کتاب ساعت گرگ و میش اثر ژیلبرت سسبرون pdf
ماه دسامبر است. دو ماه گذشته و شصتتا ضربدر روى تقویم دیده مىشود؛ ستوان گرن با بىصبرى گذشت روزها را به این ترتیب مشخص کرده است. رولان به آدرىین که اسمش را گذاشته فِنِک (یعنى روباه صحرا) درمورد تقویم و ضربدرهاى روى آن توضیح داده: «اینجا گورستان زمان ازدسترفته است» این توضیح را همان روزى به او داده که زن جوان متوجه این بازى کودکانهى رولان شده است.
دو ماه است که با علاقه این کارهاى روزمره را انجام مىدهد: بررسى موجودى کالا و تعداد کالابرگ نزد کسبه، صدور جواز عبور، جمعآورى اطلاعات دربارهى بخشهاى منطقه و صورت وضعیتها، برگهها، آمارها، گزارشها… ملاقات همهروزه با قاضى، اقرارنیوش، قاضى تحقیق، رییس تبلیغات، بازرس، حسابدار، یااستادکارى که مأمور مرمت و سنگفرش کشتارگاههاست که بیشتر هدف از این کار، تهیهى شغل براى افرادى است که تازگى به آنها پیوستهاند.
پروفسور گرن همچنان بازرس فرهنگ هم شده است؛ باید خانه به خانه برود و بچههایى را که پدر و مادرشان ترجیح دادهاند به کار چراندن بزها بگمارند، به مدرسه بکشاند. دوشهاى آب گرم برپا کند، تا بچهها، پس از بیرون آمدن از زیر دوش (با چشمها و موهاى درخشان و دستهاى حنابسته) بلیت سینما براى روز پنجشنبه دریافت کنند. چون رولان علاوه بر این کارها، کارگردان و میانجى صلح هم هست:
«سرکار ستوان، سربازانت مرغ مرا دزدیدهاند…» آقاى گرن مأمور ثبت احوال هم هست و هر بار باید شناسنامههایى را که شورشىها در هر بازدید از بخشها پاره کردهاند، دوباره صادر کند. اَلیون، کادوش، مصطفى، لسانى… روزهاى اول گرن از شنیدن این اسمهاى ناآشنا سرگیجه مىگرفت: «همگى شبیه هماند، هرگز موفق نخواهم شد آنها را از هم تشخیص دهم!» درحال حاضر، هیچیک را با دیگرى عوضى نمىگیرد…
و هروقت به آنها برمىخورد، با غرور و مباهات شاگردمدرسهاى که اسم یکایک ستارهها را مىداند، با بردن اسمشان به آنها سلام مىکند. حتا ادعا دارد که در چهرهى هریک از آنها روراستى یا حقهباز بودنشان را تشخیص مىدهد، ولى همهى اهالى محل چنان با سرسپردگى یا رضا و تسلیم با او برخورد مىکنند که برایش دشوار است جز با لطف و ملایمت بهطریق دیگرى با آنها رفتار کند.
اهالى از مساوات مىگریزند و رولان از پدرسالارى؛ چهگونه با آنها برخورد کند. ژرژ بهملایمت مىگوید: «تو به آنها احترام مىگذارى ولى هنوز دوستشان ندارى.» بااینهمه، رولان آن نحوهى گفت و شنودى را که روزهاى اول از آن منزجر بود، میان خودش و اهالى برقرار کرده است: «قصه برایم تعریف نکن، تو مىتوانى بهاندازهى پدرت به من اعتماد داشته باشى!» یا اینکه: «به برادرت بگو اگر دیگر با شورشىها موافق نیست، بیاید تقاضاى بخشش کند…»
اولین بارى که رولان این جمله را بهکار برد، وسط کار از حرفزدن بازایستاد؛ مخاطبش نگاه مطیعانهاش را به او دوخت و چنان حالت تأسفى در چهرهى ستوان جوان دید که ترس برش داشت. رولان به گفتهاش ادامه داده بود: «منظورم این است که برادرت مىتواند پیش ما بیاید و دوستىاش را با ما تجدید کند.» ـ «دوستىاش را تجدید کند»؟… به ما رحم کن، سرکار ستوان، بهتر نیست خودت او را ببخشى؟
رولان بهخودش گفت: این هم یک طرز حرفزدن است، مثل سلامهاى خالصانه در نامهها، یا تبریک و تهنیتها بهمناسبت سال نو؛ هیچکدام مفهوم خاصى ندارد، ولى خوب رسم شده است… بااینهمه، از دست خودش، ژرژ، یک قرن تاریخ، خشمگین مىشد، ولى خشمش موقعى شدت مىیافت که متوجه مىشد برادر یادشده براى تجدید دوستى یا پیوستن به آنها، هرگز مراجعه نکرده است.
ـ بنىسماح، چرا؟ علتش چیست؟ جوان الجزایرى، مثل هربار که با رفتار یا گفتار رییسش موافق نبود، سرش را پایین مىانداخت، به بررسى گلنگدن مسلسل دستىاش مشغول مىشد و مىگفت: «تو او راترساندهاى، سرکار ستوان. او در ده گفته است که جناب سروان او را بخشیده ولى تو نبخشیدهاى.» رولان در این لحظه از پنجره چشمش به بنىسماح مىافتد که میان هفت جوان ناشناس و مثل خودش قدبلند در جنب و جوش است.
- حجم فایل : 93 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 423 ص