فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب سن عقل اثر ژان پل سارتر pdf
مارسل با ترش رویی گفت: «آدم هیچ وقت نمیفهمد که شما جدی میگویید یا شوخی میکنید.» ولی معلوم بود که قند توی دلش آب شده است. کمی خودش را بالا کشید و نیم نگاهی به آینه انداخت. این حرکت ناشیانه و بی شرمانه دانیل را عصبانی کرد. در عشوه گری او صداقتی کودکانه و معصومانه وجود داشت که با صورت سختی کشیده اش جور در می آمد. دانیل به او لبخند زد. مارسل پرسید «من هم میخواهم بپرسم چرا میخندید؟»
«چون مثل دختر بچه ها به آینه نگاه کردید. هر وقت سرتان به خودتان گرم میشود، آدم تحت تأثیر قرار میگیرد.» مارسل قرمز شد و پا به زمین کوبید. نمی تواند جلو خودش را بگیرد و چاپلوسی نکند! هر دو خندیدند و دانیل بدون آن که دل و جرئتش را داشته باشد با خودش گفت «زود باش.» همه چیز آماده بود. وقتش بود ولی دانیل خودش را سست و بی اراده میدید. برای شهامت پیدا کردن به ماتیو فکر کرد و از این که کینه اش را همان طور دست نخورده میدید، احساس رضایت کرد.
ماتیو مثل استخوان خشک و شفاف بود. میشد از او متنفر شد. اما از مارسل نمی شد. «مارسل! به من نگاه کنید.» بالاتنه اش را جلو آورده و با قیافه نگرانی به مارسل خیره شده بود. مارسل گفت «بفرما.» مارسل نگاهش را به او دوخت، ولی سرش با لرزش های خشکی تکان تکان می خورد. به سختی می توانست چشم در چشم یک مرد بدوزد. «خسته به نظر می آیید.» مارسل پلک زد. گفت «یک کم ناخوشم. به خاطر گرماست.»
دانیل کمی خم تر شد و با لحن سرزنش آمیز و تأسف باری تکرار کرد «خیلی خسته! چند لحظه پیش نگاهتان میکردم. وقتی مادرتان داشت ماجرای سفرش را بهم تعریف میکرد، نگاهتان میکردم. انگار فکرتان خیلی مشغول بود، خیلی عصبی بودید…» مارسل با خنده غضب آلودی حرفش را برید.
- حجم فایل : 83 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 381 ص