فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب سومین پلیس اثر فلن اوبراین pdf
گفت «الان خیلی بدوقتیه، کلی خرج میگذاره روی دستمون، باورت نمیشه اگه بهت بگم الوار چهقدر گرون شده.» به خیال خودم بامزگی کردم و پرسیدم «مگه با درخت نمیشه؟» گفت «فکر نکنم مناسب باشه. ولی به طور خصوصی با گروهبان مطرح میکنم» «ممنونم.» آخرین اعدامی که توی این ناحیه انجام شد برمیگرده به سی سال پیش. آدم معروفی بود به اسم مکدد.
یه رکورد داشت، ۱۶۰ کیلومتر با لاستیک توپر دوچرخه سواری کرده بود. باورت نمیشه لاستیک توپر چه بلایی سرش آورد. مجبور شدیم دوچرخه رو دار بزنیم. «دوچرخه رو دار بزنین؟» «مکدد از مردی به اسم فیگرسون کینهی عمیقی به دل داشت ولی هیچ وقت دورو برش آفتابی نمیشد. بالاخره یه روز یه دیلم برداشت و دوچرخهی فیگرسون رو درب و داغون کرد. بعدش مکدد و فیگرسون دعواشون شد.
فیگرسون – که مردی بود سبزه و عینکی – اون قدر زنده نموند که بفهمه کی برنده شد. تشییع جنازهی باشکوهی براش برگزار شد و به همراه دوچرخهش دفنش کردن. تا حالا تابوت دوچرخه شکل دیده ی؟» «نه.» «درست کردنش خیلی مشکله، فقط یه نجار ماهر از پسش بر میاد. در آوردن دستههاش کار هر کسی نیست. چه برسه به پدالها و چرخ عقب.
اون جنایت خیلی شنیع بود و ما خیلی گشتیم تا آخر تونستیم مکدد رو پیدا کنیم، ولی اطمینان نداشتیم که بیشترش کجاست. مجبور شدیم هم خودش و هم دوچرخهش رو دستگیر کنیم و یه هفته مخفیانه زیر نظرشون بگیریم تا بفهمیم که بخش اعظم مکدد کجاست و آیا موجودی که شلوار مکدد رو پاش کرده در حقیقت دوچرخهست یا نه. نمیدونم منظورم رو متوجه میشی یا نه.» «بعدش چی شد؟»
«گروهبان رأی نهایی رو آخر هفته صادر کرد. اصلاً حال خوشی نداشت چون مکدد دوست صمیمیش بود. او دوچرخه رو محکوم کرد و این دوچرخه بود که به دار آویخته شد. ما برای متهم دیگه قرار منع تعقیب صادر کردیم. من صحنهی اعدام رو ندیدم چون آدم بسیار حساسی هستم و معدهم به شدت تحریک پذیره.» از جا بلند شد و به سراغ گنجه رفت و جعبهی موسیقی انحصاریاش را بیرون آورد.
وسیلهای که چنان اصوات اسرار آمیزی تولید میکرد که کسی جز خودش قادر به شنیدنشان نبود. بعد روی صندلی نشست و وسیله را به دست گرفت و خودش را با موسیقی سرگرم کرد. چیزی را که مینواخت میشد کم و بیش از حالت چهرهاش تشخیص داد. صورتش حالتی از رضایت و شادمانی نخراشیده بر خود داشت که نشان میداد مشغول نواختن نغمهای روستایی و پرجنب وجوش یا یک مارش نظامی پرخروش است.
سکوت اتاق چنان بیصدا بود که شروعش در قیاس با سکون تمام عیار پایانش باز بلند به نظر میرسید. این وهم چه قدر ادامه پیدا کرد و چه مدت بادقت به هیچ گوش کردیم بر کسی معلوم نیست. چشمانم از بیتحرکی خسته شدند و مثل در کافهای که رأس ساعت ده بسته میشود، روی هم افتادند.
- حجم فایل : 70 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 274 ص