فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب شاهد نابینا اثر آروپ کومار داتا pdf
هنگامی که گوشی را می گذاشت، خسته و ناامید به نظر می رسید. چادهاری هیجان زده گفت: «ای خدای بزرگ!» لالکاکا با صدایی خسته گفت: «او مرده است. مأموران جسدش را در یک واگن بلا استفاده قطار در راه آهن یافته اند. یک نفر توی سرش شلیک کرده است!» سکوتی که بر اتاق حکمفرما شد، آن قدر مرگبار بود که رامو می توانست صدای تیک تیک ساعت را بشنود. سرانجام لالکاکا سکوت را شکست و گفت: «دیگر جز این راهی باقی نمانده است. چادهاری، بهتر است تو بگویی.»
رامو و سانیل تعجب می کردند که چرا آن دو افسر برجسته پلیس آنها را فرا خوانده اند. به هر حال این دو نفر، دو تا پسر بچه بودند که کاری هم از دستشان بر نمی آمد. چادهاری از روی عمد آهسته حرف میزد: «می دانید بچه ها، این خلافکاران می خواهند هر کس یا هر چیزی را که ممکن است باعث لو رفتنشان بشود، از سرراه بردارند. اول گوپالان. بعد هم آم پراکش. آنها قصد داشتند رامو را هم بکشند ولی موفق نشدند. خاطر جمع باشید که در آینده مورد حمله آنها قرار خواهید گرفت.» بدن رامو از ترس به رعشه افتاد. می خواست بر ترسش غلبه کند. آهسته به خودش می گفت:
«یادت باشد! شجاعت ذاتی، ترس حالی اش نمی شود؛ ولی توانایی غلبه بر ترس مهم تر است.» چادهاری ادامه داد: «شما دو تا در معرض خطر بزرگی قرار دارید. شانس زنده ماندن شما در این است که با وجود حمایت پلیس، داخل خانه بمانید؛ ولی برای همیشه که نمی شود این کار را کرد. تبهکاران تا روز قیامت هم که شده، صبر می کنند. درست در لحظه ای که حمایت پلیس قطع شود، آنها دوباره برای حمله و کشتن شما دست به کار می شوند.» رامو که به سختی حرف میزد، گفت: «خب، پیشنهاد شما چیست آقا؟» – پیشنهاد می کنم که بیرون بیایید. این کار میتواند تله ای برای تبهکاران باشد؛ شما هم طعمه تله!
- حجم فایل : 14 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 61 ص