فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب شوالیه های بدنام اثر دیوید گمل pdf
شیرا همچنان که در غار نشسته بود و بر آتش سوخت میگذاشت، میدانست که اشتباه وحشتناکی مرتکب شده است. دو مرد، هنگامی که مهمانخانه دار آنها را معرفی کرد، مؤدب و خوش رفتار بودند، اما درون جنگل به نحو نامحسوسی تغییر کردند، استراد، قدبلندتر و اجتماعی تر، حالا ساکت و تقريبا منحوس شده بود، در حالی که جیوان آشکارا به او خیره می شد و سرتاپایش را نگاه می کرد. هیچکدام از آنها به او نزدیک نشده بودند و تظاهر می کردند که برای خدمت به او آماده اند، اما سفر از میان جنگل زمستانی شیرا را نگران کرده بود.
آنها در حین دو کولاک پناه گرفته بودند، با این حال هنگامی که آسمان باز می شد، او از روی خورشید، و شبها از طریق ستارگان می دید که مسیرشان مثل هلال ماه به سوی دریا برمی گردد. شب قبل خودش را در میان بندهایش پیچید و خود را به خواب زد، گوشهایش را تیز کرد تا گفتگوی آنها را بشنود. پس از مدتی استراد به طرفش آمد و به آرای پرسید آیا جایش راحت است یا خیر. شیرا تکان نخورد و او کنار جیوان برگشت. جیوان گفت: “فقط دو روز دیگه مونده از این هوای گند خلاص بشیم. بعدش رختخواب های گرم و مهمون های گرم. دلم نمی خواد دیگه این جنگل لعنتی رو نبینم.
” دوستش تصدیق کرد: “هر دومون.” ذهن شیرا به چرخش افتاد. دو روز دیگر؟ چطور چنین چیزی امکان داشت؟ تا رسیدن به هوای خوب لااقل ده روز دیگر راه بود! باید به حرف کارتین گوش می کرد. او اصرار داشت شیرا به سیتائرون برود و در جمع آوری تبعیدی ها و تشکیل یک سپاه کمکش کند. اما خشم شیرا بزرگ بود و فکر رها کردن اوک و دیگران بدون مجازات غیرقابل تحمل. حالا، پاهای بلندش را دراز کرد و به دیوار تکیه داد. دختری بلندقد بود، با موهای سیاکوتاه و فرفری و چشمان تیره بادامی. دهانش بزرگتر از آن بود که زیبا به شمار آید، اما لبانش پر و دندانهایش سفید و مرتب بودند.
جیوان به طرف او رفت و کنارش نشست. “داری به کسی فکر میکنی، شاهزاده خانم؟” او قدکوتاه و چاق بود، و تاسی بزرگی روی تاج سرش داشت که قیافه راهبی طماع را به او می بخشید. داشتم به خواهرم فکر میکردم.” “آره؟ خیلی سوزناکه، خیلی. یکبار توی مکتا دیدمش. میرفت شکار. زن خوش اندامی بود. منو یاد اون می اندازی. به جز اینکه فکر میکنم یک کم بلندتری و بفهمی نفهمی لاغرتر.” پرسید: “کی به دره های جنوبی می رسیم؟” “اوہ، حدود هشت روز دیگه، کم و بیش. نگران نباش، آذوقه زیادی داریم.” “نگران آذوقه نیستم، جیوان؛ اون مسئولیت شماست.
- حجم فایل : 65 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 432 ص