فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب شورشی اثر ورونیکا راث pdf
شانا به شکم روی زمین افتاده و بلوزش خونی است. لین کنارش زانو زده و به او زل زده بدون اینکه کاری کند، فقط نشسته و به خواهرش خیره شده است. زمزمه میکند «تقصیر من بود نباید به مکس شلیک میکردم. نباید…» به خون روی لباس خیره میشوم. تیر به کمرش خورده، نمیدانم نفس میکشد یا نه. توبیاس دو انگشتش را روی گردنش میگذارد و سرش را به نشانه مثبت تکان میدهد.
میگوید: «باید از اینجا بریم. لین به من نگاه کن، من میارمش، اما خیلی اذیت میشه. باید بدونی که این تنها راهیه که داریم» لین سرش را به نشانه موافقت تکان میدهد. توبیاس کنار شانا زانو میزند و دستش را زیر بازویش می گذارد، بلندش می کند. شانا ناله می کند. جلو میدوم تا کمکش کنم بدن بی حسش را روی شانه اش بگذارد. چیزی گلویم را می فشارد. حس میکنم دارم خفه میشوم. سرفه میکنم تا کمی از این فشار کم کنم.
توبیاس نفس صداداری میکشد و با هم به طرف مرکز بی رحمی میرویم. لین در حالی که تفنگ اش را در دست دارد جلو میرود و من پشت سرشان قدم برمیدارم. سرم را برمی گردانم و نگاهی به پشت سرم می اندازم، اثری از کسی دیده نمیشود. به نظرم خائنها به مقرشان بازگشته اند ولی باید مطمئن شوم. کسی فریاد میزند «هی!» یوریا به طرفمان می دود. «زیک باید میموند و بهشون کمک میکرد جک رو… وای نه» مکثی میکند و ادامه میدهد: «شانا؟»
توبیاس با لحن تندی میگوید: «الان وقت این حرفا نیست، زود برگرد به رک گویی و یه دکتر خبر کن.» ولی یوریا فقط نگاه میکند. «یوریا! برو دیگه. همین حالا!» بالاخره یوریا به خودش می آید میچرخد و دور میشود. تا مرکز بی رحمی کمتر از یک کیلومتر فاصله داریم، اما توبیاس به نفس نفس افتاده و لین حال و روز خوبی ندارد. شانا تا سرحد مرگ خونریزی دارد.
- حجم فایل : 73 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 345 ص