فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب شکوفه های عناب اثر رضا جولایی pdf
از مقبره بیرون رفتم. در صحن قبرستان، میان درخت های زرد که سیر نمی شدم از تماشای برگهایشان، معرکهای از رنگها بود. آن سوتر پشت دیوار کوتاه گِلی، دِه را می دیدم و علفهای زرد که بر پشت بامهای کاهگلی روییده بود و پایین تر، شهر در غبار پاییزی پنها بود؛ شهر بی ترحمی که شما را از من گرفت، شهر خشک کوچه های پیچاپیچ، این شهر خاکستری محصور در میان حلقهی کوهها که بازوان برهنهاش به سوی بیابان های زیر پایشان گسترده بود و فکر کردم به روزهای تنهاییِ پیشِ رو، بی امید، با امیدِ بیهوده همراه با سیمای بی تغییر مرگ…
پاییز که رسید و از گرمای هوا کاسته شد، جمعهها راه می افتادیم در کوچه باغهای دِه ونک، معابر باریک پُردرخت که میان دیوارهی برگها گم میشدیم و انگار در بین این موجودات بیکلام و سخن در امان بودیم از بلا و قضای جهان؛ مثل همان خانههایی که در کودکی با چند بالش و متکا میساختیم و ترس و بیفردایی و مرگ را به به آن راه نبود. میگفتید بزنیم به دِل دارودرختها تا فراموش کنیم بیعدالتی و بیمروتی اهل عالم را و بشوییم از جان زخمیمان شرِ ظلمات ظلمی را که در اطرافمان میبینیم. پا میگذاشتیم روی برگهای هزار نقش رنگارنگ و می بوییدیم عطرشان را که زیر پایمان به جای چمن سبز، فرشی سرخ و نارنجی گسترده بودند…
نمیدانم چه ساعتی به خواب میروم. وقتی بیدار میشوم ماه غروب کرده و ستارهها دیگر پیدا نیستند. بلند میشوم، آهسته از پلههای چوبی پایین میروم و کورهراه پشت قهوهخانه را در پیش میگیرم. خنکای سحر… چه حالت غریبی دارد این لحظه از پگاه، پیش از دمیدن خورشید. همهجا آرام است و گویی جهان چشم فرو بسته. جیرجیرکها خاموش شدهاند، صدای مرغ حق را نمیشنوم، بالای سرم دیگر از آن چراغانی عظیم خبری نیست. جهان رنگ دیگری گرفته. نسیمی از جنگلهای دوردست میوزد. من زندهام و یک روز دیگر را خواهم دید. حس میکنم لحظهبهلحظهی این روز را باید زندگی کنم و در عین حال از مرگ هراسی ندارم. هماکنون حاضر به مُردن هستم. بیهیچ تأسفی. پس دیگر از هیچ کس هراس ندارم.
- حجم فایل : 70 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 263 ص