پیش نمایش
دانلود کتاب شیفتگان مرگ اثر سوتلانا الکسیویچ pdf
انتظار دارید من با واژگانی عادی این داستان را تعریف کنم؟ من این طرف قضیه هستم ولی او؟ هیچکس دوست ندارد به مرگ نگاه کند. من صدها بار مرگ را دیدهام و هربار هم از آن روی برگرداندهام. در جنگ زمانی که ما در کوهها سینهخیز میرفتیم و زبانمان مثل سگ زخمی از دهانمان بیرون بود و فقط ترس و آن هم ترس از گلوله میتوانست آن را به جای خودش برگرداند، من تمام اینها را با تک تک سلولهای بدن و مغزم دریافتم.
به خودم گفتم اجازه نده هیولای کریه مرگ، تو را متقاعد کند. اجازه نده تو را خواب آلود یا مأیوس ببیند. آن را بِران و به پشت سرت هم نگاه نکن. هرگز صدایش نزن! ای پاول، مرگ چه چیزی در گوشت زمزمه کرد که اجازه دادی تو را به شب و تاریکی ببرد؟ پاولی که در دستهٔ ما بهترین بودی و میتوانستی گلوی کسی را گوش تا گوش ببری و با بیل درست به جایی ضربه بزنی که میخواهی… (ص195)
بله، من قاتل اجارهای هستم و توانایی خودم را در کشتن به فروش میگذارم. فکر میکردید این موضوع را مخفی میکنم؟ نه، هرگز! ما پیشتر هرگز قاتل اجارهای نداشتیم و به اینکه مدافع میهنیم افتخار میکردیم… ولی این آب دیگر از سر ما گذشته، مردان جنگ را دوست دارند و فقط به این موضوع اذعان نمیکنند. ما همه چیز را در خودمان مخفی میکردیم. هیچ کدام از ما نمیداند حقیقتاً کیست.
من به دنبال آپارتمانی مثل آپارتمان همسایهمان، ماشینی همچون ماشین او و یا بوفهای همچون بوفهٔ او نبودم… بزرگترین تفریح برای من مجوز اقامت در شهر سوچی و کنار دریای سیاه است. جایی که هر روبلی ارزشمند است. میخواستم دنیا را بشناسم و خودم را امتحان کنم. واقعاً میخواستم بدانم کیستم. این را از صمیم قلب و رکو پوست کنده میگویم. میخواستم تا آخرِ آخرش بروم ولی اینجا آخر خط است! (پکی به سیگارش میزند و ساکت میشود.)
ابتدا به افغانستان رفتم. آرزویم رفتن به آنجا بود. درخواست اعزام دادم و گزارشی نوشتم. در افغانستان بود که با پاول آشنا شدم… ما خیلی رفیق شدیم و وجه اشتراک زیادی داشتیم. مدرسهمان آموزشگاهمان، کار در کارخانه، آرزوی ورود به دانشگاه و ازدواج و… . وقتی از افغانستان برگشتم، خواهرم کلاس پنجم بود. برایش هدیه هایی آوردم: اسباب بازیهای زیبایی که ما نداشتیم، آدامس، لباس جين
- حجم فایل : 62 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 308 ص