فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب عقل و احساس اثر جین آستن pdf
خانم جنینگز هم آمد، چون طاقت نداشت صبر کند در باز شود تا داستان خود را برای الینور تعریف کند. با های و هوی به طرف پنجره آمد وگفت:«چطوری عزیز من؟خانم دشوود چهطورند؟خواهرهایت کجا هستند؟ چه! تنهای تنها! پس یک جمع کوچولو حالت را جا میآورد. داماد و دختر دیگرم را به دیدنت آوردهام. فکرش را بکن، ناگهان آمدند. دیشب که داشتیم چای میخوردیم صدای کالسکه شنیدم، اما هیچ فکر نمیکردم اینها باشند. فکر کردم شاید کلنل برندون برگشته. به سر جان هم گفتم که صدای کالسکه میشنوم، و شاید کلنل برندون است که آمده.»
الینور مجبور شد وسط حرفهای خانم جنینگز رویش را برگرداند تا از بقیه استقبال کند. لیدی میدلتن آن دو غریبه را معرفی کرد. خانم دشوود و مارگرت همان موقع از پلهها پایین آمدند. بعد همه نشستند و یکدیگر را ورندا کردند، و خنم جنینگز در همان حال که همراه سر جان از راهرو به اتاق میآدم به شرح داستان خود ادامه داد. خانم پالمر چندین سال جوانتر از از لیدی میدلتون بود و هیچ شباهتی هم به لیدی میدلتن نداشت. کوتاه قد و تپل بود، صورت خیلی قشنگی داشت و کاملا سرحال نشان میداد.
رفتارش به هیچ وجه به نزاکت لیدی میدلتن نبود اما دلنشین تر بود .با لبخند وارد شد و تمام مدتی هم که آنجا بود لبخند به لب داشت جز مواقعی که میخندید و موقع رفتن هم لبخند زد. شوهرش جوانی جدی بود که بیست و پنج شش ساله به نظر میرسید و رفتارش مودبانهتر و شسته رفتهتر از همسرش بود، اما رغبتش به خوشحال کردن و خوشحال شدن کمتر بود. وقتی وارد شد خودش را گرفته بود. سری برای خانمها تکان داد بی آنکه کلمهای به زبان بیاورد، و بعد کمی هم آنها و خانه را ورانداز کرد. بعد هم روزنامهای از روی میز برداشت و تمام مدت خیلی جدی روزنامه خواند.
- حجم فایل : 80 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 443 ص