فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب عملیات شکر قهوه ای اثر آروپ کومار داتا pdf
پال با استفاده از امتیاز کوچک و سبک بودن موتور، چرخی زد و میان خودروها رفت و خودش را به جلو یک اتوبوس دوطبقه رساند. چراغ که سبز شد و خودروها به حرکت درآمدند، او در پناه سایه اتوبوس دوطبقه بدون آنکه از پشت سر دیده شود، حرکت کرد. ناگهان مسیرش را عوض کرد، گاز داد و بدون اینکه آن دو مامور او را ببینند، توی خیابانی پیچید. نگاهی به عقب انداخت و وقتی که کسی را پشت سرش ندید، لبخندی شیطانی زد. پس از رد شدن از چند کوچه و خیابان، به عمارت بزرگی رسیدند که شبیه یک انبار بود.
دیوار بلندی تمام عمارت و حیاطش را احاطه کرده و تنها راه ورودی به آن دروازه ای بود که بالای آن نوشته شده بود «شرکت شیمیایی وابسته». دربان ساختمان مثل اینکه پال را خوب می شناخت؛ چون با تکان دادن دست، به او اجازه ورود داد. پال موتور را در حیاط مقابل عمارت نگه داشت و در حالی که به گولو می گفت صبر کند، داخل شد. اما گولو به هیچ وجه قصد نداشت آن بیرون صبر کند. به محض اینکه پال از نظر دور شد، گولو دنبالش رفت و انگار که عمارت او را حیرت زده کرده باشد. با سری کج مرتب به این ور و آنور نگاه می کرد.
در ورودی ساختمان دفاتر اداری قرار داشت و بخش اعظم این عمارت که جدا از دفاتر بود و با یک در بزرگ به آن وصل می شد، عبارت بود از کارخانه. گولو که بوی تند مواد شیمیایی بینی اش را می آزرد، ناگهان فکری به سرش زد. آیا این کارخانه در واقع همان آزمایشگاه تولید شکر قهوه ای بود؟ گولو دیگر برای سرک کشیدن به این ور و آنور وقتی نداشت؛ چون در دفتر باز شد و پال همراه با مردی لندهور بیرون آمد. مرد داشت به پال می گفت: «پال، نباید اینجا می آمدی، به محض اینکه اوضاع جور شود، ما خودمان مواد را برایت می فرستیم.» – بله، بله، درست است. ببخشید که مزاحمتان شدم. داشتم کم کم نگران می شدم.
می فهمید که. مرد گفت: «درستش هم همین بود. من هم از دیر رسیدن مواد نگرانم. امشب از موضوع سر درمی آورم.» پال با آن مرد دست داد و به تندی از او جدا شد و به طرف در ورودی رفت. وقتی گولو را کنار موتور ندید، نگاهی به اطراف انداخت و او را دید که دارد از آن طرف می آید. چشمانش گرد شد. باخشونت گفت: «مثل اینکه به تو گفته بودم پهلوی موتور بمانی! نه؟» گولو که خیلی متأسف به نظر می رسید، گفت: «ببخشید ارباب! فقط رفتم ببینم که یک کارخانه واقعی چه شکلی است. کار بدی که نکرده ام صاحب، بله؟» | پال جوابی نداد. موتور را روشن کرد، گولو را پشتش نشاند و حرکت کرد. آنها به طرف مغازه پال می رفتند.
- حجم فایل : 24 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 96 ص