فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب عنکبوت اثر هانری تروایا pdf
پرس و جو از لوسی نتیجه ای را که انتظار داشت، نصیبش نکرد. زن جوان، حالت کسی را داشت که به شخصیتش برخورده. تأکید میکرد که با لوکن به خوبی و مهربانی رفتار کرده، گردششان هم کاملاً دوستانه بوده است. فرضهای برادرش مبنی بر اینکه او را رنجانده، سخت ناراحتش میکرد. اما در مورد رفتنِ بیخبرش، حیرت زده بود و بعید میدانست از پدر و مادرِ شوهر و از خود شوهرش دلگیر شده باشد.
بنابراین دیگر حاضر نبود لوکن را ببیند مگر آنکه بابت این حرکتش عذرخواهی کند. از این زن آرایش کرده، معطر و یک دنده، چیز بیشتری دستگیرش نمیشد، شاید هم واقعاً راست میگفت. ژرار به محض برگشتن به پاریس تصمیم گرفت به دیدن لوکن برود. فقط او بود که میتوانست واقعیت را به صورت آشکاری توضیح دهد. شاید وجدانش اجازه نداده بود بیشتر از آن در خانه بماند.
این سوءتفاهم میتوانست بهانه خوبی برای نزدیک کردن آنها به هم باشد. ولی باید بدون تأخیر اقدام میکرد. نزدیک ساعت چهار بعد از ظهر، زنگ خانه لوکن را زد. طنین زنگ را در آپارتمان شنید، ولی کسی جواب نداد. بار دیگر زنگ زد، در زد، فایده ای نداشت. نه لوکن و نه مادرش، هیچ یک خانه نبودند. این موضوع را دیگر پیش بینی نکرده بود. روی پله ای نشست و چند دقیقه ای منتظر ماند. ولی چنان ملتهب بود که نمیتوانست بیحرکت بماند.
بهتر بود کمی بعد برمیگشت. در حال حاضر کسی مانعش نبود که سری به مغازه خودشان بزند. تلیه همراه با لوکن سوار اتوبوس شده بود. فکر کرد شاید او دلیل عزیمت بیخبر لوکن را بداند. از پله ها پایین رفت، یک تاکسی صدا زد. توی اتومبیل به پشتی تکیه داد، چشمهایش را بست. کف دستهایش را روی سینه اش گذاشت. کوشید به آرامی نفس بکشد.
مغازه را که از دو سال پیش ندیده بود، رنگ سبز پررنگ زده بودند. طبقه ها پر بود از کلافهای پشم، کفشهای نرم و سبک، لباسهای زیر و بافتنیهایی که در ویترین چیده شده بود. بیرون، در دو طرف در ورودی، دو بساط هم از لباسهای زیر بنجل گذاشته بودند. یک فروشنده زن در هوای آزاد متصدی این دو بساط بود.
- حجم فایل : 39 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 211 ص