فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب غیر قابل چاپ اثر سید مهدی شجاعی pdf
زن، نه اینکه حرف مرد را نفهمیده باشد، باورش نشده بود، برای همین دوباره پرسید: – یعنی من چه کار باید بکنم؟ مرد گفت: این بار دومه که داری می پرسی، با دفعه اول که خودم توضیح دادم میشه سه بار. زن مظلومانه گفت: حالا خیال کن من خنگم. یه بار دیگه بگو. مرد گفت: خنگ نیستی. به خاطر همین هم هست که باور نمی کنی یا تعجب می کنی. زن ناباورانه گفت: یعنی تو این همه پول رو به من میدی که من لباسی رویک بار پیش روی تو بپوشم. همین؟! مرد گفت: همین. زن گفت: منم که حرفی ندارم، قبول هم کرده ام. اما… مرد گفت: اما چی؟ زن گفت: اما اگر دلیلش را بفهمم، راحت تر این کارو انجام میدم.
مرد گفت: سخت و راحتش برای من فرقی نمی کنه. مهم اینه که این اتفاق بیفته. زن با چاشنی ای از کرشمه گفت: حالا چرا من؟ وتوقع داشت که بشنود: به خاطر خوشگلیت یا محض هیکلت. مرد اما این ها را نگفت. گفت: همین طوری. چون اولین کسی بودی که بهت برخوردم. زن تولب رفت و مرد باز یاد قراری افتاد که دیشب با خود گذاشته بود و صبح موقع بیرون آمدن از خانه با خودش تکرار کرده بود: – به اولین زنی که پیش رویم سبز شود پیشنهاد پوشیدنش را می دهم و خودم را از این عقده خلاص می کنم.
زن، سر تقاطع ایستاده بود و گردوی تازه می فروخت. هفت، هشت، ده پلاستیک در دست و در هر پلاستیک یک فال گردو. قدی متوسط داشت و بیست و پنج، شش ساله به نظر می آمد. با چشمهای درشت و سیاه و ابروهایی پهن و به هم پیوسته. نه چاق بود نه لاغر، چادری به کمر بسته بود و ژاکت قهوه ای و نسبتا بلندی را روی آن انداخته و دکمه های ژاکت را تا بالا بسته بود. زن درست کنار ماشین مرد قرار گرفت. مرد شیشه ماشین را پایین کشید. زن پرسید: گردو می خوای؟
- حجم فایل : 23 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 55 ص