فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب فقط یک طاعون ساده اثر لودمیلا اولیتسکایا pdf
پیرمرد کنجکاوی نشان داد: «ببخشید، کی مریض شده؟» جوانی دوباره برگه را در هوا چرخاند. بفرمایید، بفرمایید تو. باید عینکم را بیاورم. بدون عینک چیزی نمی بینم.» کوسل عینکش را برداشت و بالاخره به برگه نگاه کرد. «خوب، خوب، فهمیدم. حالا شما چه می خواهید؟» جوانک که دیگر حوصله اش از دست این پیرمرد دیر فهم سر رفته بود تکرار کرد: «با شما کار فوری دارند.» باشد، اگر فوری است که فوری میرویم. ولی باید کمی صبر کنید تا من آماده بشوم. می دانید، آدمها موقع پیری خیلی گند می شوند.» و در همان حال، محکم شانه های همسرش را گرفت: «دینا، برو بخواب.»
دینا حرف گوش کن از روی مبل بلند می شود و به سوی تختخواب می رود. کوسل لباس میپوشد. جوانک به تصویری که در قاب عزاست خیره شده. می پرسد: «پسرتان است؟ خلبان قطب؟ همان کوسلی که روزنامه ها درباره اش می نوشتند؟» «بله، خود اوست.» کوسل کلاه پوستی گردی به سر می گذارد و پالتوپوستی با یقه آرشال می پوشد و به کشیش های شهرستانی شبیه می شود. همسرش ناگهان به سوی او برگشت و بسیار واضح و شمرده گفت: «زود برگرد. نمی توانم تنها بمانم.» زود می آیم، زود زود…» و ادامه حرفی را که نوک زبانش بود خورد، سر خشک پیرزن را بوسید و بیرون رفت. در آستانه در پرسید: «چراغ اینجا را خاموش کنم؟» صدای همسرش آمد: «نه! بگذار بماند!»
اتاق خانواده پتروفسکی. نیمه شب. زنی مسن در اتاق راه می رود و بچه گریانی را تکان می دهد. کنار پنجره می ایستد و می بیند «کلاغ» سیاهی وارد محوطه جلو ساختمان می شود و کنار ورودی آنها می ایستد. زن فریاد میزند: «فيودورا فيودورا نگاه کن! دارند می آیند پیش ما!» فيودور، همسر سالخورده اش، به کنار پنجره می آید: «پیش ما که بوده اند. مگر آدم دیگری در این ساختمان نیست؟» «فيودور، آنها دختر ما را با خودشان برده اند، نه دختر آدمهای دیگر را. یعنی واقعا نمی فهمی؟» فيودور از پنجره بیرون را نگاه می کند: چهار نفر از اتومبیل پیاده می شوند.
- حجم فایل : 18 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 81 ص