فایل ممکن است بخاطر نمایش در سایت بهم ریختگی داشته باشد.
دانلود کتاب مائو اثر خریستوس ایکونومو pdf
یک مدتی حتی به مادرم هم چیزی نگفتم. زن بیچاره بعدِ کفنو دفن آمد پیشم و میپرسید ایراکلیس کجاست و چرا سر خاک نیامده و از آن حیف نان تعریف و تمجید میکرد. یک چنین اتفاقی اصلاً سابقه نداشت. پاکت را که داد دستم، به خدا قسم انگار باری از دوشم برداشته شد. وضعم قمر در عقرب بود، با خودم گفتم نگاه کن بالاخره یکبار هم که شده خدا به ما رحم کرد.
و بعدش آن افتضاح پیش آمد. یک افتضاحی که باورتان نمیشود. یک ساعت قبل تدفین افتاده بودم به پانصد یورو از یکی گدایی کردن، پونصدتا از یکی دیگر. داشتم از خجالت میمردم. دلم میخواست زمین دهن باز کند و یکجا قورتم بدهد. گندترین اتفاق زندگیام بود. ولی خب از هر دستی بدهی از همان دست پس میگیری. مطمئنم شنیده اید چه بلایی سر پسر یارو آمد. واییوس پرسید پسر کی؟
یعنی چی که؟ نکند مست کردهای؟ کل این مدت پس داشتیم دربارهی کی حرف میزدیم؟ نشنیدی چه بلایی سر پسرش آمد؟ فرستادندش ردس درس بخواند، معتاد ته خط برگشت. یک روز هم سیمهایش قاتی کرد و خرخرهی مادرش را گرفت و داشت تقریباً خفهاش میکرد. الآن انداختهاندش توی یک کلینیک تو وولا یا گلیفادا و کلی خرج روی دستشان گذاشته.
قضیه این است، آقا از هر دستی بدهی از همان دست پس میگیری. از همان روز تدفین داشتم خدا خدا میکردم یک طوری بشود این حرامزاده تقاص کاری را که با من کرد پس بدهد. وقتی ماجرای پسرش را شنیدم دلم خنک شد. عجیب است. کینه عجب ضربو زوری دارد. بعضی وقتها فکر میکنم کینه مثل هوایی است که توی این شهر نفس میکشیم، شاید آرام آرام آدم را بکشد، ولی آدم بدون آن هم زنده نمی ماند.
میخالیس عینکش را از روی چشمش بر میدارد و زیر نور شمع خوب وراندازش میکند و دوباره میزند به چشمش. دریادار هم در حالی که سر خم کرده و زل زده به کفش هاش، توی صندلیاش وارفته است. واییوس بلند میشود و میرود دم پنجره، خم میشود. بیرون را نگاه میکند، از دم نفسهایش شیشه بخار میگیرد. میگوید من مطمئنم شماها را خیلی باهم دیدهام. آن روز شماها تو ساتاناس باهم ننشسته بودید؟
میخالیس میگوید بگذار من بهت بگویم. هیچکس دیگر باش حرف نمیزند و همهاش میآید سراغ من. حالش خراب است، تمام روز مست است. چی شده دریادار؟ مگر کشتیهایت غرق شده؟ حرفم بهت برخورد؟ دریادار سیگاری روشن میکند و دودش را یکراست فوت میکند به شعلهی شمع؛ که یک لحظه میلرزد و بعد دوباره صاف میشود.
میگوید نه میخالیس، بهم برنخورد. دارم به یک چیز دیگر فکر میکنم. اینکه هی داریم حرف میزنیم و هرچه بیشتر حرف میزنیم، بیشتر میفهمم چیزی که ما را به هم وصل کرده ترسهایمان است، نفرت هایمان.
- حجم فایل : 20 مگابایت
- فرمت : pdf (غیر قابل ویرایش)
- تعداد صفحات : 51 ص